عاشقانه
عاشقانه

عاشقانه

آدمـک

آدمـک

آدمـک آخــرِ  دنیــاست، بخند           

آدمـک مـرگ هـمین جاست، بخند

 

آن خـدایی که  بـزرگش خوانـدی

به خـدا، مثـل تـو تنهـاست، بخند                                    

 

دستخطی  کـه  تـو را عاشـق کرد

شوخـیِ  کاغــذی  ماسـت، بخند

 

فکر کن   دردِ  تـو  ارزشـمند است

فکر کن  گریـه چـه  زیباست، بخند

 

صبحِ فردا به  شبت  نیست که نیست

تـازه  انگار کـه فـرداسـت، بخند

 

راستـی آنچـه بـه یــادت دادیم

پَر زدن نیست کـه درجاسـت، بخند

 

آدمــک نغمــهء  آغــاز نخوان

به خــدا  آخــر  دنیـاست، بخند

 

هفت..................

 

چه رازی در دل هفت نهفته شده ؟!
هفت آسمان
هفت پیکر
هفت شهر عشق
...
...
هفت ...
... و هفته ها
می آیند و میروند و هیچ نمی پرسند ...

از روزگار ما ، از بندهای ما و از یوغ ها
می آیند و می روند

 

... این هفته های خاکستری

 

 

 

سکوت مرگ ...

سکوت مرگ ...

سکوتم یک دنیا سخن است !

سخن مردی که سخت از پا افتاده ...  آری !  زخم خنجر کارش را ساخته ! خنجری آشنا از پشت بر قلب بی رمقش فرو رفته و او را به سوی آخرین نفس کشانده...

سکوتم یک دنیا بغض است !

بغضی نشکفته ... بغضی که سیل اشک را در خود نهفته! بغضی به غربت باران ! بارانی گل آلود شده!!!

سکوتم یک دنیا احساس است !

احساسی لگدمال شده...  احساسی به وسعت یک دل شکسته! و یک قلب سوخته!

سکوتم یک دنیا نگاه است و یک دنیا اشک! اشک بی کسی!؟ و یا  ... نه!!! اشک انتظار ...   آری ! انتظار آخرین نفس... و یک کوچ در سکوت ! کوچی در اوج بی نام و نشانی...

و من اکنون خوب! می دانم که زندگی تلخ است و وفا فقط یک رویای بچگانه  ...  و عشق سرابیست که فقط در کتابها آمده ...همین و بس!

اینجا سرزمین گرگهاست ... و سکوتی ظالمانه حکم فرما!

 

سلام این شعر رو یکی از دوستانم برام گذاشته بود گفتم حیفه که شما ها نخونیدش

چه دردیست در میان جمع بودن....



برای دیگران چون کوه بودن...



ولی در چشم خود آرام شکستن....



برای هر لبی شعری سرودن...



ولی لبهای خود همواره بستن...




ولی در گوشه ای تنها نشستن...
  


 

دوستت دارم

دیوار
       دیوار
              دیوار
                       دیوار
به هر سو مینگرم
کنج قلب توست که نشسته ام !
زنجیری بسته به پای احساسم
زنجیری بسته به دستهای قلبم
و مثل دیوانه ها
می نشینم و خیره میشوم به نقطه ایی
آنقدر که چشمهایم خاک بگیرد !
و غروب از سمت شمال تو بگذرد .
سکوت متورم می شود در ذهنم
مثل ریختن قطره های آب
دروپ
      دروپ
             دروپ ....
اکنون حلول توهم  رود هاست
و دروغهای تو !
             سایه میگسترد .
همچون بیدی آویخته به انبوه زلفهایش
نفرین و دخیل صدها آرزو !
خشک می شود و می ریزد

تمام دوستت دارم های من !

 

سرطان عشق

من سرطان دارم ،

سرطان عشق،

 دوای درد من معشوقم است

 و تاریخ شفایم گرفتن دستان او و رسیدن به او می باشد

 پس خداوندا ،

 دوای درد مرا به قلبم برسان ،

تا این کابوس وحشتناک سرطان و مرگ ،

 به خاطر جدایی از عشق ،

 در وجودم جوانه نزند

 

 

این راه چیست؟

راه عشق است

راهی که من در آن گم گشتم

من در تنهایی و در راه عشق خود گم گشتم

راهی بی پایان راه بی برگشت

ای پناه بی پناهان مرا یاری کن

مرا یاری کن

 

امید

شنیدم خسته ای ! بیزار از زمانه !

خسته از فریب ! زخم خورده از بدیها ! آری..... شنیدم!

اما دیشب ... دیدم فرشته ای را که پیامی برای تو داشت فرشته ای با لباس بنفش! چشمان آبی...

محو تماشایش شدم که ناگهان چنین گفت:

به امید بیاندیش ...به شقایق ... به سرخی رز قرمز... به سفیدی برف ...به زلالی چشمه ... به سخاوت باران ... به پاکی شبنم ...به درخشندگی خورشید... تو از سیاهی ها گذر خواهی کرد ... نور منتظر توست ... تنها یک قدم ...

همت کن !  همت...

 

در شیرینی بوسه غرق بودیم که ناگهان شوری اشک رابر لبانم احساس کردم و فهمیدم که این بوسه ی جدایست

 

 

 

 روزی که گفتی منتظر باش و رفتی تنها شدم وگریستم ، اما هم اکنون تنها نیستم انتظار با من است ولی هر دو با هم می گرییم

اگه یه روز

 

 اگه یه روز بغض گلوت رو فشرد خبرم کن

بهت قول نمیدم که ...

می خندونمت

ولی می تونم باهات گریه کنم

اگه یه روز خواستی که بری

حتما خبرم کن .

قول نمی دم که ازت بخوام وایسی

اما می تونم باهات بدوم.

اگه یه روز نخواستی

به حرفای کسی گوش کنی

خبرم کن ...

قول می دم که خیلی ساکت باشم

اما ...

اگه یه روز سراغم رو گرفتی

و خبری نشد ...

سریع به دیدنم بیا

احتمالا بهت احتیاج دارم .

 

 کاش میدانستیم

 

 وقتی که به هم نزدیکیم چه بهایی دارد.

 

 و سفر یعنی چه؟

 

 و چرا مرغ مهاجر

 

 وقت پرواز بر خود می لرزد؟

 

گفتگوی خیالی با دل دیونم حتما بخونین

به دل گفتم : اگه می شه خودتونو معرفی کنید تا با هم بیشتر آشنا بشیم

دلم گفت : دلی هستم با هزاران هزار حرف گفته و نگفته !

گفتم : به نظر شما عشق یعنی چی ؟

گفت : عشق یعنی پاک ترین احساس و زیباترین رنگ دل عاشق

گفتم : پس چرا تموم عاشقا همیشه دلتنگ و غمگین هستند ؟

گفت : عشق و غم با هم مونسند و از هم جدا نمی شوند

گفتم : حالا خودت غم رو دوست داری یا از غم بیزاری ؟

گفت : وقتی میگم عاشقم پس غم عشق رو هم دوست دارم

گفتم : مگه میشه کسی غم رو دوست داشته باشه ؟

گفت : غم عشق را دوست دارم حتی با اینکه قلبم را به درد می آورد

به دل گفتم : ای دل واسه چی اینقدر آشفته و بیقراری ؟

دلم گفت : از تنهایی و جدایی می ترسم !

گفتم : واسه چی اینقدر اشک می ریزی ؟

گفت : از غم عشق دیوونه شدم !

گفتم : کی به تو اجازه داد که کسی رو دوست داشته باشی ؟

گفت : کار من نیست ، کار عشقه !

گفتم : اصلا مگه تو می فهمی عشق یعنی چی ؟

گفت : فقط می دونم بدون عشق نمی تونم زنده باشم !

گفتم : حالا اون کیه که اینقدر دوسش داری ؟

گفت : یعنی تو نمی دونی ؟!

گفتم : اگه یه روزی بذاره بره ، چی کار می کنی ؟

گفت : می میرم ، دیوونه می شم ، آواره ی بیابون می شم !

گفتم : آیا اون هم دوستت داره ؟

گفت : آره ، اما مهم اینه که من دوستش دارم ، همین کافی نیست ؟

گفتم : تا حالا راجع به عشق و دوست داشتن با کسی درد دل کردی ؟

گفت : با خدا ، قلم و کاغذ ، نوشته های لحظات تنهاییم

گفتم : نوشته هاتو می تونم بخونم ؟

گفت : بعد از مرگم حتما بخون !

گفتم : معمولا چه موقع هایی دلتنگی میاد سراغت ؟

گفت : یه عاشق همیشه دلتنگه

گفتم : خسته نشدی از اشک ریختن ؟

گفت : زیباترین لحظه ی عاشقی ، اشک ریختنه

گفتم : چرا اینقدر نگرانش هستی ؟

گفت : نمی دونم ، دست خودم نیست

گفتم : مگه میشه دست خودت نباشه ؟

گفت : خیلی وقتها ، خیلی چیزها اختیارش دست خود آدم نیست

گفتم : تا حالا شده پرواز کنی و بری توی آسمون ؟

گفت : من توی آسمون کنار ابرها و ستاره ها واسه خودم خونه ساختم

گفتم : مگه همچین چیزی امکان داره ؟

گفت : اگه چشماتو ببندی و حس منو داشته باشی حتما ممکن میشه

گفتم : اینجوری همه فکر می کنن که خیالباف و رویایی هستی ها !

گفت : آخه فقط توی خواب و خیال و رویا می تونم به آرزوهام برسم

گفتم : توی خواب و خیال ، اونی رو که دوست داری رو هم می بینی ؟

گفت : اون تموم خواب و خیال و زندگی منه !

گفتم : خوش به حالش ای کاش من به جای اون بودم !

گفت : خوش به حال من که دیوونه ی اون شدم

گفتم : خودش می دونه که اینقدر دوستش داری ؟

گفت : از نگاهم و اشکهام می خونه

گفتم : شنیدم شعر هم میگی درسته ؟

گفت : فقط احساسم رو می نویسم

گفتم : اول شاعر شدی یا عاشق ؟

گفت : اول عاشق شدم بعد شاعر ، تا بتونم عشق رو قلم بزنم

گفتم : وقتی دلت براش تنگ میشه چی کار می کنی ؟

گفت : می سوزم ، پرپر می شم ، دیوونه می شم و اشک می ریزم

گفتم : آیا دوست داری به عشقت برسی ؟

گفت : عشق واقعی نرسیدنه

گفتم : اگه آخرش نرسیدنه پس چرا عاشق شدی ؟

گفت : آخه عشق پاک انسان رو به خدا می رسونه منم می خواستم به خدا برسم

گفتم : تونستی به خدا برسی ؟

گفت : هنوز خیلی راه مونده تا ساخته بشم و خدا رو بشناسم

گفتم : وقتی بهش فکر می کنی ، چه احساسی داری ؟

گفت : قلبم می لرزه ، دلم بیقرار میشه ، احساس پرواز می کنم

گفتم : چه آرزویی داری ؟

گفت : آرزو می کنم یک ساعت قبل از اون بمیرم

گفتم : اگه به آرزوت نرسی چی ؟

گفت : دیوونه می شم اما می دونم خدا مهربونه حتما آرزومو برآورده می کنه

گفتم : چه دعایی می کنی ؟

گفت : همیشه برای سلامتی و موفقیتش دعا می کنم

گفتم : وقتی ازش دوری چی کار می کنی ؟

گفت : یاد حرفاش می افتم و گریه می کنم تا دلم خالی بشه

گفتم : نظرت راجع به اون چیه ؟

گفت : خیلی پاکه ! چشم و دلش مثل شبنم زلال و نگاهش مثل دریا پاکه

گفتم : توی فکر و خیالت اونو به چی تشبیه می کنی ؟

گفت : به آسمون چون خیلی پاک و زیبا و بزرگه

گفتم : فکر نمی کنی اون دوست نداره تو غصه بخوری و غمگین باشی ؟

گفت : می دونم اون دوست نداره من غمگین باشم اما دیگه با غم رفیق شدم

گفتم : اگه به خاطر غمگین شدن تو ، بذاره بره چی ؟

گفت : نباید این فکرو کنه ، خودم عاشق شدم پس خودمم غمش رو تحمل می کنم

گفتم : فکر نمی کنی یه کمی دیوونه شدی ؟

گفت : یه کمی نه ! خیلی بیشتر از یه کمی

گفتم : تا حالا شده بشینی با خودت فکر و خیالای چرت و پرت کنی ؟

گفت : با فکرای چرت و پرت غم خودم رو تسکین می دم

گفتم : دوست داری سایه به سایه دنبالش بری ؟

گفت : آرزومه که همیشه کنارش و به دنبالش باشم

گفتم : تا حالا شده کسی رو ببینی که شبیه اونه و نظرت رو جلب کنه ؟

گفت : خیلی شده ، چون همیشه چشمام دنبالش می گرده

گفتم : معلومه که خیلی دوستش داری مگه نه ؟

گفت : ای بابا ، کار من از دوست داشتن هم گذشته و به جنون رسیده

گفتم : یعنی داری دیوونه می شی ؟

گفت : خیلی وقته که دیوونه شدم

گفتم : زیباترین یادگاری به نظرت چی می تونه باشه ؟

گفت : عشق و یک نگاه عاشقانه ، زیباترین یادگاریه

گفتم : چه درخواستی ازش داری ؟

گفت : ازش می خوام که هیچ وقت منو تنها نذاره

گفتم : درخواست دیگه نداری ؟

گفت : باید قول بده که قبل از من نمیره و نذاره بی اون بودن رو حس کنم

گفتم : دلت می خواد چی بهش بگی ؟

گفت : می خوام بگم دوسش دارم تا آخرین نفس

گفتم : وای سوالام تموم شد و سوال کم آوردم !

گفت : اما من یه عالمه حرف نگفته دارم که اگه بگم تموم صفحات دنیا پر میشه

گفتم : اگه دوست داری بازم ادامه بدیم ؟

گفت : حرفام که زیاده ، اما بهتره خیلی هاش بین من و خدای مهربون باقی بمونه

گفتم : یعنی ما غریبه ایم دیگه ؟

گفت : نه اینطور نیست ، اما خیلی از حرفا و احساسات رو فقط میشه به خدا گفت

گفتم : الان چه احساسی داری ؟

گفت : دست و دلم می لرزه

گفتم : آخرین حرفی که دوست داری بهش بگی ؟

دلم گفت : ...

 

هفت شهر عشق

 

 

هفت شهر عشق

 

 شهر اول : نگاه و دلربایی

 شهر دوم : دیدار و اشنایی

 شهر سوم : روزهای شیرین و طلایی

 شهر چهارم : بهانه. فکر. جدایی

 شهر پنجم : بی وفایی

 شهر ششم : دوری و بی اعتنایی

 شهر هفتم : اشک . اه . تنهایی

شهر اول : نگاه و دلربایی

 شهر دوم : دیدار و اشنایی

 شهر سوم : روزهای شیرین و طلایی

 شهر چهارم : بهانه. فکر. جدایی

 شهر پنجم : بی وفایی

 شهر ششم : دوری و بی اعتنایی

 شهر هفتم : اشک . اه . تنهایی

 

سه دوست

 

تویه دنیا سه تا دوست دارم

                                    خورشید ماه و تو

                                                           اولی رو واسه روزم می خواهم

دومی رو واسه شبم می خوام

                                    اما تو رو واسه

                                                         تک تک لحظه هام می خوام           

              

بهترین چیز

بهترین چیز
رسیدن به نگاهیست
که از حادثه عشق تـــــــــــر است!