عاشقانه
عاشقانه

عاشقانه

چه روزی است امروز


امروز هر روز است


دوست من


امروز همه ی زندگی است

عشق من.


ما همدیگر را دوست داریم و زندگی می کنیم


زندگی می کنیم و همدیگر را دوست داریم


و نمی دانیم این زندگی چیست


و نمی دانیم این روز چیست


و نمی دانیم این عشق چیست.



- ژاک پره ور


ترجمه: احمد پوری

تو دیوانه نیستی


اما چیزهایی هست که باید یاد بگیری


این که توی خواب راه نروی


توی راه به کسی که دوستش داشته ای برنخوری


و توی کسی که دوستش داشته ای


دنبال چیزهایی که گم کرده ای نگردی.



- علیرضا آدینه

به او گفتم


به او گفتم


جنگ!


و بیرون زدم از پیراهنم


به او گفتم


با بوسه اگر می‌شد آدم کُشت


صلح تراژدی بزرگی بود


به او گفتم


مرگ حرف‌های بزرگی برای گفتن دارد


به او گفتم


تفنگها به ترجمه مشغول‌اند


او اما چارطاق دراز کشیده بود


نه به تفنگ فکر می‌کرد


نه به بوسه‌ای عمیق
.
.
ما مرده بودیم!


من


دیر فهمیدم



- علی اسداللهی


برخی لحظه ها هستند


که آرزو می کنی


ای کاش می توانستی


زندگی را در آنها متوقف کنی.


مثلِ لحظه ی شیرینِ اولین بوسه ..



- آندره مکین
ترجمه: ساسان تبسمی

قهر نکن عزیزم!


قهر نکن عزیزم!


همیشه که عشق


پشت پنجره هامان سوت نمی زند


گاهی هم باد


شکوفه های آلوچه را می لرزاند


دنیا همیشه قشنگ نیست


پاشو عزیزم!


برایت یک سبد ،گل ِ نرگس آورده ام


با قصه ی آدمها روی پل


آدم ها روی پل راه می روند


آدم ها روی پل می ترسند


آدمها


روی پل


می میرند.




- ویسلاوا شیمبورسکا


طی کردن راه ها


راحت تر از


نگاه کردن به آدم ها بود.


میان جاده های طولانی


رهایم کن،


اما میان آدم ها


هرگز تنهایم مگذار..




- فخری برزنده


برای من


        دوست داشتن


              آخرین دلیل دانایی است


                          اما هوا همیشه آفتابی نیست


                                  عشق همیشه علامت رستگاری نیست


                         و من گاهی اوقات مجبورم


                  به آرامش عمیق سنگ حسادت کنم

 

           چقدر خیالش آسوده است

 

     چقدر تحمل سکوتش طولانی ست


چقدر  . . .

خدایــــــــــــا

من  هنوز هم فکر می کنم ؛

که رعد وبرق صدای سرفه های خداییست ،

که این روزها زیاد سیگار می کشد !
و تنهایی هایش را گریه می کند ... !!!


خدایــــــــــــا....!
طاقـت ِ مـن را با طــاق ِ آسمانت
اشتباه گرفته ای ....
این پیمانـــه ، ســال هـاست کـه پــــُـر شــده ...


کیستی که من 


اینگونه به اعتماد


نام خود را با تو می گویم


کلید خانه ام را در دستت می گذارم


نان شادی هایم را با تو قسمت می کنم


به کنارت می نشینم و


بر زانوی تو


اینچنین آرام به خواب می روم؟


کیستی که من


اینگونه به جد


در دیار رویاهای خویش


با تو درنگ می کنم؟





- احمد شاملو




دنیا کوچکتر از آن است


که گم شده ای را در آن یافته باشی


هیچ کس اینجا گم نمی شود


آدم ها به همان خونسردی که آمده اند


چمدانشان را می بندند


و ناپدید می شوند


یکی در مه


یکی در غبار


یکی در باران


یکی در باد


و بی رحم ترینشان در برف


آنچه به جا می ماند


رد پائی است


و خاطره ای که هر از گاه پس میزند


مثل نسیم سحر


پرده های اتاقت را




عباس صفاری



به کسى که دوستش دارى بگو که چقدر بهش علاقه دارى


و چقدر در زندگى براش ارزش قائل هستى


چون زمانى که از دستش بدى


مهم نیست که چقدر بلند فریاد بزنى


اون دیگر صدایت را نخواهد شنید


- پابلو نرودا



هنوز هم در اوج تنهایی


غمی بر چهره ام دارم


که هیچگاه ندیده اند


چه غم هایی در آن دارم


هنوز در زندگانی هم


کسی را در دلم دارم


که هیچگاه به یک لحظه


دل من را نمی خواهد


هنوز بی یار و یاور هم


نمی دانم چه ها کردم


چه گفتم یا چه کردم من


چقدر بی حال و روحم من


هنوز هم می توانم گفت


چه شد بر این دل بی غم


که صدپاره شده در من


به خون غلتان دل پاکم


زن زیبـاســت



 زن زیبـاســت

 چه آن زمان که از فرط خستگی چهره اش در هم است
 
چه آن زمان که خود را می آراید از پس همه خستگیهایش

چه آن زمان که فریاد می زند بر سرت

و تو فقط حرکت زیبای لبهایش را مبینی
 
چه آن زمان که کودکی جانش را به لبانش رسانده

و دست بر پیشانی زده و لبخند می زند
 
زن زیباست
 
آن زمانی که خسته از همه تُهمت ها و نابرابری ها
 
باز فراموشش نمی شود؛که
 
مادر است
 
همسر است

راحت جان است
 
 زن زیباست
 
 زمانی که لطافت جسم و روحش را توأمان درک کردی

زمانی که خرامیدنش را بین بازوانت فهمیدی
 
زمانی که نداشته های خودت را به حساب ضعفش نگذاشتی


آری

 زن زیبـــــاست




کوه پرسید ز رود، زیر این سقف کبود، راز ماندن در چیست؟؟

 گفت : در رفتن من...  کوه پرسید : و من؟؟!!!! 

 گفت: در ماندن تو !!!! 

 بلبلی گفت: و من؟؟!!!! 

 خنده ای کرد و بگفت: در غزل خوانی تو!!!! 

 آه از آن آبادی، که در آن کوه روَد، رود مرداب شود و در آن

بلبل سر گشته سرش را به گریبان ببرد و نخواند دیگر،

 من و تو: بلبل و کوه و رودیم

راز ماندن جز در

خواندن من، ماندن تو، رفتن یاران سفر کرده یمان نیست، بدان

 

دلم امشب صاف است

آسمان هم آرام

و هزاران فانوس

باد هم می آید

و نسیمی زیرک

سعی دارد که بفهماند شب

مظهر این همه تاریکی و دلتنگی نیست...

به گمانم فردا

روز خوبی باشد:

صورت ماه به من می گوید