عاشقانه
عاشقانه

عاشقانه

آخرین تماس

 

توی آخرین تماست گفتی از یاد تو رفتم

         گفتی عاشقی دروغه از هوس بود هر چی گفتم

دلمو چه ساده باختم به  نگاه پر فریبت

             چه آتشی می سوزونه اون دو تا چشم نجیبت

دیگه حرمتی نذاشتی واسه این دل دیوونه

                  دلمو شکستی ، باشه تو فقط یادت بمونه

بعد تو جایی ندارم واسه موندن ای غریبه

                     رفتنت راستی محضه، نه دروغه نه فریبه

هی فلانی

هی فلانی

زندگی شاید همین باشد
یکفریب ساده و کوچک
آن هم ازدست عزیزی که تو دنیا را
جز برای او و جزبا او نمیخواهی!
من به گمانم زندگی باید همین باشد
آه....آه،اما
او چرااین را نمیداند؟
او چرا اینقدر غافل است از من؟
من نمی دانم چرا طاووس من
این رانمی داند که دل من هم دل است آخر
سنگ و آهن نیست

 

می خوانمت……

 

می خوانمت به نام سزاوار دیگری

ای انکه از حریم تکلم فراتری

می ایی و به وزن صداقت برای عشق

صدها غزل, شقایق ابی می اوری

بر عجز ناتمام افقهای شبزده

اعجاز پر فروغ طلوع مکرری

تو قبله گاه باور چندین طلوع سبز

معبود بی نیاز هزاران صنوبری

می خوانمت به نام غریبه به نام خویش

می خوانمت به نام سزاوار دیگر ی...!

اگر می دانستی


اگر  می دانستی که چقدر دوستت دارم

سکوت را فراموش می کردی
تمامی ذرات وجودت، عشق را فریاد می کرد.


اگر می دانستی که چقدر دوستت دارم

چشمهایم را می شستی
و اشکهایم را با دستان عاشقت به باد می دادی.


اگر می دانستی که چقدر دوستت دارم

نگاهت را تا ابد بر من می دوختی
تا من بر سکوت نگاه تو
رازهای یک عشق زمینی را با خود به عرش خداوند ببرم.


ای کاش می دانستی...
اگر می دانستی که چقدر دوستت دارم

هرگز قلبم را نمی شکستی
گر چه خانه ی شیطان شایسته ی ویرانی است.


اگر می دانستی که چقدر دوستت دارم

لحظه ای مرا نمی آزردی
که این غریبه ی تنها، جز نگاه معصومت پنجره ای
و جز عشقت، بهانه ای برای زیستن ندارد.


ای کاش می دانستی...
اگر می دانستی که چقدر دوستت دارم

همه چیز را فدایم می کردی
همه آن چیز ها که یک عمر بخاطرش رنج کشیده ای
و سال ها برایش گریسته ای.


اگر می دانستی که چقدر دوستت دارم
همه آن چیز ها که در بندت کشیده رها می کردی
غرورت را...  قلبت را...  حرفت را...


اگر می دانستی که چقدر دوستت دارم
دوستم می داشتی
همچون عشق که عاشقانش را دوست می دارد.


کاش می دانستی که چقدر دوستت دارم
و مرا از این عذاب رها می کردی
ای کاش تمام اینها را می دانستی . . .

 .

بر روی آب که رسیدی، خوش باش، رقص کن، مست باش!

بر روی آب که رسیدی، خوش باش، رقص کن، مست باش!
 

راستی!
در بازیت برروی آب، حواست بر دوردست ها نیز باشد.
قایقی خواهد آمد
با پارو های آبی رنگ بر روی آب
و در روی آن دخترکی سپید را خواهی دید که پیراهن سرمه ای بر تن دارد و
گیسوانش را در معبر عطر و باد های خوشبوی دریا رها کرده است.
سراغ تو اگر آمد،
مهربان باش
ناز مکن.
سلامت می کند
پاسخش ده.
دست بر آب می برد، نازت می کند و تو را می چیند.
تو را که چید،
ناراحت نباش
اخم مکن
چرا که او دیگر بزرگ شده است.
چرا که او دیگر راز گل ها را می فهمد.
چرا که او دیگر زیبا شده است.

او تورا خواهد بویید و بوسه بر لبهای سرخت خواهد زد و در میان گیسوان گندمیش-
[
بر تو جای خواهد داد. و تو را خواهد کاشت،]
برای آغازی دیگر
و این آن لحظه ای است که دیگر آفتاب نگران تو نیست و
تو دیگر نگران آفتاب نیستی.

راستی!
سراغ مرا اگر از تو گرفت،
بگو، «نمی شناسمس

بگو فقط یک بار در کوچه های تنهایی اقیانوس دیدمش،
همین وبس.

 

تــا ابـــد دوستت دارم

اگر بعد از مرگم از تو پرسیدند : آن وجودی را که
زمانی با تو میدیدند که بود؟

بگو: دنیایی از عشق بود که درحسرت رسیدن به
کرانه عشق مرد.

بگو: دیوانه ی بت پرستی بود که بتش را دیوانه
وار دوست می داشت.

بگو: اشک در بدری بود که به هیچ دیده ای به جز
دیده ی من آشیان نداشت.

بگو: برای اندک زمانی با من بود ولی تا آخرین
لحظه هایش می گفت :

تــا ابـــد دوستت دارم

بی تو

بی تو طوفان زده ی دشت جنونم ،صید افتاده به خونم

تو چنان می گذری غافل از اندوه درونم ؟

بی من از کوچه گذر کردی و رفتی

بی من از شهر سفر کردی و رفتی

قطره ای اشک درخشید به چشمان سیاهم

تا خم کوچه به دنبال تو لغزید نگاهم !

تو ندیدی ٬نگهت هیچ نیفتاد به راهی که گذشتی

چون در خانه ببستم ،دگر از پای نشستم

گوئیا زلزله آمد،گوئیا خانه فرو ریخت سر من

بی تو من در همه شهر غریبم ،بی تو کس نشنود از
این دل بشکسته صدایی

بر نخیزد دگر از مرغک پر بسته نوایی،تو همه
بود و نبودی

تو همه شعر و سرودی،چه گریزی زبر من ٬که زکویت
نگریزم

گر بمیرم زغم دل،به تو هر گز نستیزم

من و یک لحظه جدایی ؟
نتوانم . . . . نتوانم
بی تو من زنده بمانم

 

تنها مانده ام

در کنار تلی از خاکستر تنها مانده ام... خاکستری از تمام خواستن ها و دل بستن ها...

از امید و عشق ...خاکستری از جنس عبور

سکوت را می نگرم که چگونه در همسایگی اش محمل گزیده ام و او پر هیاهو تر از

همیشه فریاد میکشد...اطرافم جز استخوانهای سردی که صدای خرد شدنشان غرش باد را

خاموش میکند هیچ چیز نمی یابم...دوباره گم شدم در میان قفسی که برایم ساخته ای...

 

 

چشم هایم مدام تو را جستجو میکنند و سراغت را از من میگیرند....

از من که فاصله ی خیالم با تو اندازه ی دلی تنگ و گونه ای خیس شده...

کاش کمی انتظار چاشنی خیالم بود...انتظاری بس بیهوده...

اینگونه لااقل گمان میکردم در این ورطه نگاهی نگران و دلی بیتاب را به همراه دارم...

اینگونه شاید دیگر در این دنیای تلخ در دستان خالی عادت به دنبال خود نمیگشتم...

استخوان ها را در آغوش میگیرم...دوباره از نو در زندانی محصور میخزم...

حتی برای روح سرگردانم هم صدایی خیس نغمه نمی خواند...!!!

 

 

دل بیمار

دلم بیمار ،تنم بیمار
درخت دوستی ام بی بار بی بار
دلم آزرده و گونه هایم زرد
تقدیر مرا ،سوخته همره کِشته هایم کرد
از خدا خواهم دیگر ایکاش نفس نبود
پرنده آرزوهایم دیگر در قفس نبود
جسمم به زیر خاک و روحم خارج از تعلق
دساتنم همره گوشهایم خالی از رنگ تملق
داشتم یگانه پوشینه ای پاک پاک
تا بپوشانم این سینه چاک چاک
سبک و بی بار، پران بودم تا بر دوست
تا بگویم شکوه خود از مهربان دوست
دوستی اینچنین کجا یابی در عالمی
تو در جوش و دوست در بی غمی
تو سودای او به سر و او سر به سودای دیگری
تو دلی شکسته به محضر و او مفتخر به شکسته سری

 

بدان که دوستت دارم...

آسمان را که مینگرم عطر خیالت مجالم نمیدهد...

دوباره از نو بازمیگردم به سر سطر ...آنجا که نام زیبای تو نگاشته شده است...

آنجا که نام من آغاز میشود...آن لحظه که عشق می روید و من در هوایش

نفس میکشم...فانوس ستاره ها را خاموش میکنم و چهره ی مهتاب را در پشت ابرها

پنهان میکنم ...تا دستانم در دست های گرم تو جای دارد چشم هایم را بر روی

هر آنچه دیدنیست میبندم...تصنیف عشق را برایت زمزمه میکنم...

تا غروب ستاره ها کنارم بمان و بدان که عاشقانه دوستت دارم...

 

نقطه سر خط

زندگی نقطه سر خط     بی وفایی شده عادت

تو نوشته بودی دیدار      سه تا نقطه به قیامت

زندگی نقطه سر خط       تلگرافی شده نامت

قلبمو مچاله کردی            لای... نامت

عزیزم نقطه ته خط          برو با خیال راحت
 
به تو تقدیم این ترانه       عوض جواب نامت

زندگی نقطه سر خط      برو با خیال راحت

به تو تقدیم این ترانه      عوض جواب نامت

با سه حرف تلخ و دلگیر        مختصر مفید و ساده

گفتی  که سایه عشقت    از سرم خیلی زیاده

زیر درد و خط کشیدی     ضربدر زدی رو اسمم

تا بدونم که به عشقت      تا که جون دارم طلسمم

عزیزم نقطه ته خط           برو با خیال راحت
 
به تو تقدیم این ترانه       عوض جواب نامت

روی یک کاغذ بی خط     حرف های خسته به نوبت

توی سرزمین نامت       حرف "ت" کرده قیامت

ت" مثل تو مثل تردید     "ت" مثل آخر قیامت

مثل تنهایی شب           مثل آخر خیانت

عزیزم نقطه ته خط