حتــی غریبــهها میدانند
کــه شانــههای غـرورت
تــشنه هـــق هـــق اســت
حتــی میدانند
که بــاید پلکهــایت را
دوســت داشــت
تــا آشنــایی را نشنــاسی .
میدانــی ؟
مــن هیــچ بـغضی را ارزان
نـفروختـــهام
تنهـــا
سـایـههـــای حضــورم راپــوششی میکنــم
بــر شانـههــای عریــان غـرورت
تــا ،غــریبــهای عبــور نـکـنـد
تاهمسفرم عشق است در جاده تنهایی
از دست نخواهم داد دامان شکیبایی
تا من به تو دل دادم افسانه شده یادم
چون حافظ و مولانا در رندی و شیدایی
از عشق تو سهم من ،همواره همین بوده است
رسوایی و حیرانی ، حیرانی و رسوایی
تو آتش و من دودم ،دریا تو و من رودم
هرچند محال اما ، چیزی است تماشایی
چندی است که پیوندی است پیوند خوشایندی است
بین تو و آیینه ،آیینه و زیبایی
من دستم و تو بخشش ، تو هدیه و تو خواهش
من زین سو و تو زان سو ،می آیم و می آیی
با گردش چشمانت افتاده به میدانت
انبوه شهیدانت ،تا باز چه فرمایی
بی ساحل آغوشت آغوش سحرپوشت
چندی است که طوفانی است ،این دیده دریایی
حتــی غریبــهها میدانند
کــه شانــههای غـرورت
تــشنه هـــق هـــق اســت
حتــی میدانند
که بــاید پلکهــایت را
دوســت داشــت
تــا آشنــایی را نشنــاسی .
میدانــی ؟
مــن هیــچ بـغضی را ارزان
نـفروختـــهام
تنهـــا
سـایـههـــای حضــورم راپــوششی میکنــم
بــر شانـههــای عریــان غـرورت
تــا ،غــریبــهای عبــور نـکـنـد