داشتم جائی می خواندم که کسی گفت شرط دوست داشتن و عشق حفظ آن هست
راستی نهایت عشق را می توانی در چشمهای مضطربم بخوانی؟
اگر می توانی پس تو هم مانند من عاشقی!!!
گفتم اضطراب؟ از کجا فهمیدی ؟از رنگ زرد رخسارم؟؟؟
یادم نیست از که شنیدم اما خوب گفت که:
عشق رنگ زرد خورشید مهربان است....
راستی عشق را از رنگ پریده ام می خوانی؟؟؟می خوانی مگر نه؟؟؟
پس تو هم مانند من عاشقی.....
نازنینم قسم به لحظاتی که یاد تو دنیا را برایم بارانی می کند!!!!!!!
آها!!!! راستی کجا می روم؟؟؟؟ عشق سوگند خوردن دارد؟.......
نه.........مگر نه؟؟؟
دیدی پس تو هم عاشقی مانند من.......
مثل خیلی ها که کسی را دوست دارند و هرشب قصه ی وصال را زمزمه می کنند
میدانی نازنینم .......می دانی مگر نه؟ ؟ ؟ بگویم؟ ؟ ؟ بازهم؟
آخر عهد کردیم که راز دل با کس نگوییم ؟ ؟ ؟
پیمان شکنی بکنم؟ ؟ ؟
دوست داشتنت را فریاد بزنم؟ ؟ ؟ می خواهی؟ ؟ ؟
نه ؟ ؟ ؟آخر چرا؟ ؟ ؟
آهان پس خودت می دانی ؟مگر نه؟؟؟
دوستی گفت: با دل شوریده ام آرام تر
آرام در گوش تو می خوانم !!!!فقط در گوش تو می خوانم
نازنینم با دل شوریده ام آرام تر !!!!!!
جاوید من
تو از متن یک رویــا آمدی
تا خواب های هزار رنگم تعبیر شوند
و لبــــخنــد های رنــــــــگ باخـــتــــه ام تــازه .
تـــو حالا جانی و جان جانان در تــــو جاری شـــده
و من چه آسوده خودم را به دستهای سخاوتمندت سپـــرده ام .
حــــــــالا از دنـــیا جــــدا شده ام چرا کــه تــو را دارم
چشمهای تو برایم دنیایی ناشناخته است .
حالا دیگر نبودی وجود ندارد
که هر چه هست
تو هستی
امشب میان اشکم تصویری از تو دیدم
در این سکوت وحشت نام تورا شنیدم
امشب که دل گرفته در این شب سیاهم
امید بر تو دارم باشد همین گناهم
باری نظر وا کن بر این شبانه آهم
امشب که بار دیگر یادت به باد دادم
چون شعه ای خموش و خاکستری به بادم
امشب به یادت لحظه ای به خواب رفتم
با دیدن خیالت مینای غم شکستم
امشب میان اشکم آسوده جان سپردم
از این جهان خاکی بادی ز غم نبردم
شب است و من به یاد تو پر از هوای گریه ام . ستاره گوش می کند به های های گریه ام ، تو رفته ای و عشق تو به داد من نمی رسد ، به گوش تو مگر نمی رسد صدای گریه ام ؟!
نگاه من به خون تپید در سکوت درد تو مرا به خویشتن بخوان به خون بهای گریه ام
ترانه ی طلوع را هزار بار گریه کن اگر که پی نبرده ای به ماجرای گریه ام
شبی که رفتی و دگر نیامدی ، شکفته شد گلی به یاد عشق تو در باغ های گریه ام
سکوت جاودان تو ، شکسته ساز سینه را ، شب است و من به یاد تو پر از هوای گریه ام
می خواهم فکر کنی
فراموشت کرده ام
دیگر برایت نمی نویسم
خاطره ای هم
ازتو نمانده
می خواهم ندانی
نامه هایت را
هر روز می خوانم
ندانی بدون تو سخت است
و ندانی
هر لحظه فریاد می کشم
کجایی ؟ چرا نمی آیی؟
بازم ببار ای آسمون شاید منم گریه کنم
بغض سکوت و بشکنم اشکم. به تو هدیه کنم
نگاه نکن که ساکتم دلم اسیر سایه هاست
نگاه خستمو ببین که لبریز از گلایه هاست
کویر خشک گونه ام اشکی به روی خود ندید
لبانم ز خنده دور شدن هیشکی کلامی نشنید
یه عمره غم تو دلم نشسته بیرون نمیره
لبای بی خنده من تو حسرت و غم میمیره
رفت و منو تنها گذاشت
روزو شبا یه عمره منو به بازی میگیرن
ستاره های نقره ای تو دست ابرا اسیرن
ای آسمون تو هم ببار شاید یه کم سبک شی
نگاه به بغض من نکن نگو به زودی پیر میشی
دیگه گذشت از من و دل شکوفه ها منتظرن
دشتای سبز تو یه عمریه که باریدن.
آواز جغد
جغدی روی کنگرههای قدیمی دنیا نشسته بود. زندگی را تماشا میکرد. رفتن و رد پای آن را. و آدمهایی را میدید که به سنگ و ستون، به در و دیوار دل میبندند. جغد اما میدانست که سنگها ترک میخورند، ستونها فرو میریزند، درهامیشکنند و دیوارها خراب میشوند. او بارها و بارها تاجهای شکسته، غرورهای تکه پاره شده را لابهلای خاکروبههای قصر دنیا دیده بود. او همیشه آوازهایی درباره دنیا وناپایداریاش میخواند؛ و فکر میکرد شاید پردههای ضخیم دل آدمها، با ا ین آواز کمی بلرزد. روزی کبوتری از آن حوالی رد میشد، آواز جغد را که شنید، گفت:« بهتر است سکوت کنی و آواز نخوانی. آدمها آوازت را دوست ندارند.غمگینشان میکنی. دوستت ندارند. میگویند بدبینی و بدشگون و جز خبر بد، چیزی نداری.»
قلب جغد پیرشکست و دیگر آواز نخواند.
سکوت او آسمان را افسرده کرد. آن وقت خدا به جغد گفت: آوازخوان کنگرههای خاکی من!
پس چرا دیگر آواز نمیخوانی؟ دل آسمانم گرفته است.
جغد گفت: خدایا! آدمهایت مرا و آوازهایم را دوست ندارند.
خدا گفت: آوازهای تو بوی دل کندن میدهد و آدمها عاشق دل بستناند. دل بستن به هر چیز کوچک و هر چیز بزرگ. تو مرغ تماشاو اندیشهای! و آن که میبیند و میاندیشد، به هیچ چیز دل نمیبندد؛
دل نبستن سختترین و قشنگترین کار دنیاست. اما تو بخوان و همیشه بخوان که آواز تو حقیقت است و طعم حقیقت تلخ
جغد به خاطر خدا باز هم بر کنگرههای دنیا میخواند.
و آن کس که میفهمد، میداند
آواز او پیغام خداست که میگوید: آن چه نپاید، دلبستگی را نشاید
عشق من , نگو...
نگو از اشکهایت.....
نگو از چشمان بارانی ات....
نیامده ام که تو را بارانی ببینم....
ای کاش چشمانت را بارانی نمی دیدم....
من عاشق چشمانت هستم....
پـس ای بــــــــــــــــــــــــاران...
نبار....
نبار تا چشمانی را ببینم که دوستش دارم.....
چشمانم از باران پر شده....
ای کاش این باران نمی بارید ....
ای کاش....
ای کاش می دانستی که عاشق چشمانت هستم....
ای کاش صدای گریه هایم را می شنیدی ....
ای کاش می دانستی گریه هایم از دیدن اشکهای توست ...
ای بــــــــــــــــــــــــاران,
ای باران اولین باریست که دوست دارم نباری....
لعنت به تو....
نفرین به تو ای باران....
نبار....نبار....
نبار و حسرت دیدن بر چشمانم مگذار.....
چتر هاراباید بست
زیر باران باید رفت
فکر را خاطره را زیر باران باید برد
با همه مردم شهر زیر باران باید رفت
دوست را زیر باران باید دید
عشق را زیر باران باید جست
زیر باران باید چیز نوشت حرف زد نیلوفر کاشت
زندگی تر شدم پی در پی
زندگی آبتی کردن در حوضچه اکنون است
سهراب سپهری
من از هزار سال خستگی
از کنج زندون اومدم
دلم کویره غربته
به عشق بارون اومدم
غرور تیکه تیکه مو
می خوام که مرهم بذارم
غصه های یه عمرمو
رو دوش عالم بذارم
من از هزار سال خستگی
از کنج زندون اومدم
دلم کویره غربته
به عشق بارون اومدم
غرور تیکه تیکه مو
می خوام که مرهم بذارم
غصه های یه عمرمو
رو دوش عالم بذارم
من را به غیر عشق به نامی صدا نکن
غم را دوباره وارد این ماجرا نکن
بیهوده پشت پا به غزلهای من نزن
با خاطرات خوب من اینگونه تا نکن
موهات را ببند دلم را تکان نده
در من دوباره فتنه و بلوا به پا نکن
من در کنار توست اگر چشم وا کنی
خود را اسیر پیچ و خم جاده ها نکن
بگذار شهر سرخوش زیبائیت شود
تنها به وصف آینه ها اکتفا نکن
امشب برای ماندنمان استخاره کن
اما به آیه های بدش اعتنا نکن....
گم شدم و تنها شدم تو کوره راه زندگی
رفت و نگاهی ام نکردبه این مسافر غریب
که بعد اون چه میکشه از این همه درد و فریب
رفت و نگامو ندید که غرق بارونو غمه
از این همه درد هرچی بگم بازم کمه
رفت و بازم تنها شدم با خاطرات بچگیم
با یک بغل شعرو غزل که گم شده تو زندگیم
رفت و کتاب عشقمو زیر غبار روزگار
از یاد اون رفت و حالا منم اسیرو بی قرار
رفت و کبوترای عشق واسش بهونه میگیرن
گلای باغ زندگیم از غم هجرش میمیرن
رفت و نگفت که کی میاد نگفت بی یادم میمونه
اما دل ساده من باز اونو عاشق میدونه.
داری می آئی ای دوست
ای همیشه زنده ام ، داری می آیی
نکند بیایی و نباشم!
هنوز کثیفم
هنوز دارم فرو می روم
در (من)!
در مردابی که می گوید دوستم دارد!
این من آلوده به من!
باز هم بگو گریه نکن تا بشنوم
باز هم بخوان که می آیی
با تو سخن می گویم
تصویری مات و عزیز...
به سکوت وفادار خواهم ماند ...
شب است و خواب حرام!
داری می آیی ای دوست...
داری می آیی ...