یک پاکتِ سیگار بخریم
یک جعبه دستمال کاغذی
کمی عرق سگی
برویم در خانه حسین پناهی را بزنیم
آنقدر شعر بخوانیم و گریه کنیم
تا عمو حسین از صرافتِ رگهایش بیفتد
سرِ راه برگشتن
تیغ میخریم
من رگ لالههای باغچه را میزنم
تو تولدی دوباره را مینویسی
من زار میزنم
بانو !!!
هیچ زنی
در آستانه ی هیچ فصلِ سردی نیست
تو کنارِ یک پنجره
میخوابی
و در نگاه خاکستری من
جاودانه میشوی
بگو چگونه بگویم : دوستَت میدارَم !
این جمله را به روسپیانِ کهنْسالْ میگویند ؟
وقتی که این کلامْ
پیشْ از طلوعِ آدینهْ به زمزمه تکرارْ میشود
در گردابِ خویْ کردهی بوسه وُ خواهش ؟
چگونه بگویم دوستَت میدارَم ،
وقتی که کجْ کلاهْ رو به مُردابِ کبودِ سایهها
با دستانی گشودهْ بانگْ بَر میدارَد :
دوستتان میدارم !
و تُندْبادِ سیاهِ هلهلهْ
آسمان را به عفن میکشاند !
وقتی که این آیهی قُدسی وِردِ زبانِ آدمیانیست
که با قلبی میانِ دوپا وُ دشنهای در کف
کنجِ دِنجِ کوچههای قهرکنان را میکاوَند ؟
تنها یکی نگاه...
تا این کلامْ اَبَدی شَوَدْ میانِ ما دو تَنْ
و بشنویمَش
بیکه سخنی بَر لَب رانده باشیم !
_یـغماگـــــلرویی_