عاشقانه
عاشقانه

عاشقانه

زندگی

 زندگی یک آرزوی دور نیست؛
    زندگی یک جست و جوی کور نیست
   زیستن در پیله پروانه چیست؟
زندگی کن ؛ زندگی افسانه نیست
گوش کن ! دریا صدایت میزند؛
هرچه ناپیدا صدایت میزند
جنگل خاموش میداند تو را؛
با صدایی سبز میخواند تو را
زیر باران آتشی در جان توست؛
قمری تنها پی دستان توست
پیله پروانه از دنیا جداست؛
زندگی یک مقصد بی انتهاست
هیچ جایی انتهای راه نیست؛
این تمامش ماجرای زندگیست...
 

من خسته ام ، خسته

 

من خسته ام ، خسته

 

 
خسته و سرگردان ، تنها و بی کس


گوشه اتاق تاریکم نشسته ام ،


مثل هرشب تنها همدمم را در آغوش کشیده ام .

 

او کیست ؟


دو زانوی من .... 

 

آری من دو زانوی خویش را در آغوش کشیده ام و او را میفشارم ،

تا حس سفر در دلم همیشه تازه بماند .

آری دو زانوی من همیشه مرا در یافتن عشق و حقیقت همراهی کردند ، 

اما هیچگاه آن را نیافتم .

درها همه بسته بودند ، 

قلبها یخ زده و توخالی.......

حال می خواهم بگویم .... فریاد بزنم ..... ناگفته ها را بازگو کنم .....

اما برای که ؟ اما برای چه؟

جز این دو زانوی من چه کسی است تا مرا دریابد.....؟ 

چه کسی است تا من بتوانم 

با او از عشق و دوست داشتن بگویم .....؟

آرای به راستی که هیچ کس نیست ..... 

هست؟

من تنها هستم ، تنهای تنها .... 

شاید فقط تنهایی مرا بفهمد .... شاید تنهایی بتواند 

داغ تنهایی را در من آرام کند

این دو زانوی من، 

که هرگز مرا تنها نگذاشتند ،

اکنون خسته اند ، حس رفتن ندارند ، 

می خواهند در آغوش من بمانند.... 

تنهایی تنها کسی بود که من می توانستم برای او آرام آرام اشک بریزم ..... 

وآنگاه 

آرام و بی صدا زانوهایم در آغوش من به خواب می رفتند 

و من در آغوش سرد تنهایی.

تنهایی با همه رفافتش، 

تک تک رویاهای مرا سوزاند،

رویای عشق را .... رویای فردا را.... 

اکنون من تنها هستم ... تنهای تنها 

در اتاق تاریکم ..... 

پس ای تنهایی با من بمان ،