-
چگونه تو را فراموش کنم
جمعه 9 خردادماه سال 1393 21:31
ماندهام چگونه تو را فراموش کنم اگر تو را فراموش کنم باید سالهایی را نیز که با تو بودهام فراموش کنم دریا را فراموش کنم و کافههای غروب را باران را اسبها و جادهها را باید دنیا را زندگی را و خودم را نیز فراموش کنم تو با همه چیز درآمیختهای !
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 7 خردادماه سال 1393 21:26
خارها خوار نیستند شاخه های خشک چوبه های دار نیستند میوه های کال کرم خورده نیز روی دوش شاخه بار نیستند پیش از آنکه برگهای زرد را زیر پای خویش سرزنش کنی خش خشی به گوش می رسد : برگهای بی گناه با زبان ساده اعتراف می کنند خشکی درخت از کدام ریشه آب می خورد قیصر امین پور
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 3 خردادماه سال 1393 03:28
آدم ها با دلایل خاص خودشان به زندگی ما وارد می شوند و با دلایل خاص خودشان از زندگی ما می روند نه از آمدن ها زیاد خوشحال باش، نه از رفتن ها زیاد غمگین تا هستند دوستشان داشته باش به هر دلیلی که آمده اند به هر دلیلی که هستند بودنشان را دوست داشته باش بی هیچ دلیلی شادمانی های بی سبب همین دوست...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 31 اردیبهشتماه سال 1393 18:00
ما همیشه یا جای درست بودیم در زمان غلط یا جای غلط بودیم در زمان درست و همیشه همینگونه همدیگر را از دست داده ایم .. - پل استر
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 21 اردیبهشتماه سال 1393 19:08
زندگی،یک نعمت است. از آن لذّت ببرید. آنرا جشن بگیرید، و ادامه اش دهید وبدانیم که زندگانی : یک گذر است نه یک ماندن
-
عشق یعنی ...
یکشنبه 21 اردیبهشتماه سال 1393 19:04
ای که میپرسی نشان عشق چیست عشق چیزی جز ظهور مهر نیست عشق یعنی مهر بیچون و چرا عشق یعنی کوشش بیادعا عشق یعنی عاشق بیزحمتی عشق یعنی بوسه بیشهوتی عشق یعنی دشت گل کاری شده در کویری چشمهای جاری شده یک شقایق در میان دشت خار باور امکان با یک گل بهار عشق یعنی ترش را شیرین کنی عشق یعنی نیش را نوشین کنی عشق یعنی...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 15 اردیبهشتماه سال 1393 23:35
بسترم صدفِ خالی یک تنهایی ست و تو چون مروارید گردن آویزِ کسان دگری - هوشنگ ابتهاج
-
کوتاه...
چهارشنبه 3 اردیبهشتماه سال 1393 00:17
عمر لذتها همه کوتاه است! عمر سیگار کوتاه... عمر خنده از سر شادی بسیار کوتاه عمر مستی از شراب لب یارت کوتاه عمر گرمای تن داغ خدایت کوتاه تازه می فهمم... پس چرا عمر من کوتاه نیست
-
بانو بیدار شو!
جمعه 22 فروردینماه سال 1393 14:28
بانو بیدار شو! یک پاکتِ سیگار بخریم یک جعبه دستمال کاغذی کمی عرق سگی برویم در خانه حسین پناهی را بزنیم آنقدر شعر بخوانیم و گریه کنیم تا عمو حسین از صرافتِ رگهایش بیفتد سرِ راه برگشتن تیغ میخریم من رگ لالههای باغچه را میزنم تو تولدی دوباره را مینویسی من زار میزنم بانو !!! هیچ زنی در آستانه ی هیچ فصلِ سردی...
-
بگو چگونه بگویم : دوستَت میدارَم !
سهشنبه 19 فروردینماه سال 1393 18:30
بگو چگونه بگویم : دوستَت میدارَم ! وقتی که مَردانِ گُرْگفته در بسترْ این جمله را به روسپیانِ کهنْسالْ میگویند ؟ وقتی که این کلامْ پیشْ از طلوعِ آدینهْ به زمزمه تکرارْ میشود در گردابِ خویْ کردهی بوسه وُ خواهش ؟ چگونه بگویم دوستَت میدارَم ، وقتی که کجْ کلاهْ رو به مُردابِ کبودِ...
-
کافه ی دیدار
شنبه 3 اسفندماه سال 1392 11:42
کافه ی دیدار وقت قرار دود سیگار میز قمار باختم ! ” داشتنت ” را پای یک میز نفرین شده به “او” باختم . . .
-
بی جهت دردها را دوره نکنید
جمعه 4 بهمنماه سال 1392 23:09
پرونده بسته شد و قایق عشق بر صخره روزمره زندگی شکست با زندگی بی حساب شدم بی جهت دردها را فاجعه ها را دوره نکنید و یا آزار ها را شاد باشید. - ولادیمیر مایاکوفسکی
-
باید ....
یکشنبه 22 دیماه سال 1392 21:08
می دونی ... باید بفهمی وقتی دلت می گیره ، تنهایی … باید یاد بگیری از هیچ کس توقع نداشته باشی ، باید عادت کنی که با کسی درد دل نکنی ، باید درک کنی که هر کس مشکلات خودش و داره ، باید بفهمی وقتی ناراحتی … دلتنگی … یا بی حوصله ای … هیچ کس حوصلۀ تو رو نداره ، دیگه باید فهمیده باشی ، همه رفیقِ وقتای خوشی اند ...!!!!
-
ترس
جمعه 13 دیماه سال 1392 21:08
گفت خیلی می ترسم گفتم چرا ؟ گفت چون از ته دل خوشحالم این جور خوشحالی ترسناک است پرسیدم آخر چرا ؟ و او جواب داد : وقتی آدم این جور خوشحال باشد سرنوشت آماده است چیزی را از آدم بگیرد ! بادبادک باز خالد حسینی
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 7 دیماه سال 1392 23:20
رویایی ترین کسی که میخواستم تو بودی ســالــها بــعــد بی هوا وقتی یادت می افتم وقتی همه خوابند می رو م در آشپزخانه و یک نخ سیگار روشن می کنم در آن نور کم سوی چراغ خواب به تو فکر می کنم از سیگارم کام های عمیق میگیرم در حالی که در فکرت غرق میشوم ، سیگارم رو به اتمام است و من با عذاب و با دلی پر از غم ســالــها بــعــد...
-
ﻣﺜـﻞ ﺑﻬﻤـــﻦ
شنبه 30 آذرماه سال 1392 19:35
ﻧﻪ ﺣﻮﺻﻠـــﻪ ﯼ ﺩﻭﺳـــﺖ ﺩﺍﺷﺘــﻦ ﺩﺍﺭﻡ ﻧﻪ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫـــــــﻢ ﮐﺴـﯽ ﺩﻭﺳﺘـــــــــﻢ ﺩﺍﺷﺘـﻪ ﺑﺎﺷﺪ ﺍﯾـﻦ ﺭﻭﺯﻫـــﺎ ﺳـــــَــــﺮﺩﻡ ... ﻣﺜـﻞ ﺩﯼ , ﻣﺜـﻞ ﺑﻬﻤـــﻦ , ﻣﺜـﻞ ﺍﺳﻔﻨــــــﺪ ﻣﺜـﻞ ﺯﻣﺴﺘــــ ـــــﺎﻥ ﺍﺣﺴــــــﺎﺳـﻢ ﯾـﺦ ﺯﺩﻩ ﺁﺭﺯﻭﻫـــــــــﺎﯾـﻢ ﻗﻨﺪﯾــــﻞ ﺑﺴﺘــﻪ ﺍﻣﯿــــــﺪﻡ ﺯﯾــﺮ ﺑﻬﻤــﻦ ِ ﺳــﺮﺩ ِ ﺍﺣﺴــﺎﺳﺎﺗﻢ ﺩﻓــــــــﻦ ﺷـﺪﻩ ﻧﻪ ﺑﻪ...
-
باش... !!!
یکشنبه 24 آذرماه سال 1392 18:12
مرسی که هستی و هستی را رنگ میآمیزی هیچ چیز از تو نمیخواهم فقط باش فقط بخند فقط راه برو... نه، راه نرو میترسم پلک بزنم دیگر نباشی. عباس معروفی
-
شب
پنجشنبه 21 آذرماه سال 1392 17:45
شب که می شود شروع به برق زدن میکنی ..! نمیدانم خدا شب را آفریده تا تو را به رخ من بکشد یا تو را آفریده تا خواب را از شب هایم بگیرد ..! شایدم اولا چشمانت را آفریده بعد شب را هم رنگ چشمانت کرده ..! اما هرچه هست .. خدایی که تو را آفریده یک شب عاشق شده ...!!
-
خیلی معمولی
دوشنبه 13 آبانماه سال 1392 02:37
من یک مرد معمولی هستم تو هم یک زن معمولی هستی و ما هر دو نیازهای معمولی داریم نیاز به آب و غذا و کمی هوا و این که با هم باشیم و همدیگر را دوست داشته باشیم واین که خیلی معمولی بمیریم پس چرا سعی می کنی همه چیز را انقدر سخت بگیری عزیزم؟ وقتی که زندگی تا این حد معمولی است پس بدترین چیزی که می تواند برای من و تو اتفاق...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 25 مهرماه سال 1392 14:55
تو به من هیچ دِینی نداری... هیچی اگه عاشقت شدم ....خودم خواستم اگه همه دنیامُ با تو ساختم.... خودم خواستم اگه بعد از رفتنت ؛ هنوز همین خیالتم با یه دنیا عوض نمیکنم.... خودم خواستم ولی تو مدیونی به همه کسایی که بعد از تو از تهِ دل بهم گفتن: دوستت دارم و من یه پوزخند زدم و رد شدم چون دیگه این حرفُ باور نمیکنم
-
شاید برای همین است که تاریکم هنوز!
یکشنبه 21 مهرماه سال 1392 19:32
دستهایم غرق شدهاند در ژرفای حسی هزارتوی و بیقرار پریان همیشه آرام بستر اقیانوس مرا که در تلاطم دریایی حادثم بر دستهای پریشان امواجی غریب گهواره بستهاند او را در بیداری چشمان من مناجات خواب را از یاد بردهاند انگار تمام بهانههای عشق را در چشمان تو نوشتهاند و سخت جانی من، سنگ بستری است که همه بارانهای نورانی تو...
-
از طرف یه دوست
چهارشنبه 10 مهرماه سال 1392 03:14
فقـط تـا صـد بـشـمـار… آهــسـته آهــسـته راسـتـی مـن بـازی را خـوب نـمـی دانـم… خودم را باید پنهان کنم یا گذشته را تـو را فـرامـوش کـنـم یـا خـاطـره را ایـن بـازی کـی تـمـام مـی شـود…؟!!
-
از طرف یه دوست
چهارشنبه 10 مهرماه سال 1392 03:11
هر چه که بودی، بد یا خوب!!! دروغگو... سست اراده، سست پیمان.. فراموشکار؛ یک ''بازیگر ''قهار! خودت میماندی و خودت؛ تنها! تا لحظه ی مرگت، چه اصراری داشتی درگیر تو و آن زندگی پوچ تر از خودت شوم؟!؟!؟
-
یقه بالا میدهیم
جمعه 5 مهرماه سال 1392 17:35
یقه بالا میدهیم دستها در جیب سیگار به ته رسیده میان ِ لب به دیوار تکیه میدهیم نه که کارآگاه باشیم یا عضو مافیا نه بدبختیم...! - علیرضا روشن
-
آنگاه که ابر نگاهت باریدن آغاز میکند
شنبه 30 شهریورماه سال 1392 14:13
بر سینه صبوری شب یاد ماه خفته، بیدار مانده بود و عشق افسانه میسرود از پاشههای نور باغ دیوانه گشته بود در عطشان ریشههای خویش انگار شرابی پاک میدوید در تمامی رگهای تاک مگر که دریایی ببارد از آسمان نگاهت، بر صدای سوخته عشق، از شرحههای خاموش سینه فریاد ورنه درد، پیله خواهد درید در حنجره سکوت و شاید من نیز پس از مرگ...
-
مستی
شنبه 23 شهریورماه سال 1392 02:18
پس چه شد آن مستی؟ همه که می گفتید تو اگر مست شوی دردهایت ناله هایت یک به یک ، از پی هم خواهند رفت و نخ سیگارت، بعد مستی همچون بالیست برای پرواز آه این مستی هم گرهی از گرهم باز نکرد بال پرواز مرا سیگار هم باز نکرد
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 18 شهریورماه سال 1392 17:24
روزهـا که خیـابان هـا را قـدم می زنـم می فهـمم که دیگـر هیچ دلـی به دلی راه نـدارد افسـوس که فـاصله بین مـا بیش تر از این حرف هـا شده امـروز تـو در کافی شاپ قهوه ات را با دیگـری می نوشـی من سر چهـار راه فـالش را با دیگـری می گیـرم ایـن روز هـا برای با هـم بودن بایـد جیـبت پـر باشد و خـانه ات خـالی...
-
ﻣﻦ ﺯﺍﻧﻮ ﻧﻤﻲ ﺯﻧﻢ!!!
پنجشنبه 7 شهریورماه سال 1392 20:56
من یک بهمن ماهی ام! ﮔﻴﺮﻡ ﮐﻪ ﺑﺎﺧﺘﻪ ﺍﻡ !!! ﺍﻣﺎ ﮐﺴﻲ ﺟﺮﺍﺕ ﻧﺪﺍﺭﺩ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺩﺳﺖ ﺑﺰﻧﺪ ﻳﺎ ﺍﺯ ﺻﻔﺤﻪ ﺑﺎﺯﻱ ﺑﻴﺮﻭﻧﻢ ﺑﻴﻨﺪﺍﺯﺩ، ﺷﻮﺧﻲ ﻧﻴﺴﺖ ﻣﻦ ﺷﺎﻩ ﺷﻄﺮﻧﺠﻢ !!! ﺗﺨﺮﻳﺐ ﻣﻲ ﮐﻨﻢ ﺁﻧﭽﻪ ﺭﺍ ﮐﻪ ﻧﻤﻲ ﺗﻮﺍﻧﻢ ﺑﺎﺏ ﻣﻴﻠﻢ ﺑﺴﺎﺯﻡ ... ﺁﺭﺯﻭ ﻃﻠﺐ ﻧﻤﻴﻜﻨﻢ، ﺁﺭﺯﻭ ﻣﻴﺴﺎﺯﻡ ... ... ﻟﺰﻭﻣﻲ ﻧﺪﺍﺭﺩ ﻣﻦ ﻫﻤﺎﻧﻲ ﺑﺎﺷﻢ ﮐﻪ ﺗﻮ ﻓﮑﺮ ﻣﻲ ﮐﻨﻲ ، ﻣﻦ ﻫﻤﺎﻧﻲ ﺍﻡ ﮐﻪ ﺣﺘﻲ ﻓﮑﺮﺵ ﺭﺍ ﻫﻢ ﻧﻤﻲ ﺗﻮﺍﻧﻲ ﺑﮑﻨﻲ .....
-
انـتـظـار احـمـقـانـه
دوشنبه 4 شهریورماه سال 1392 04:04
چـه احـمـقـانـه اسـت.. از یـک قـهـوه ی تـلـخ، انـتـظـار فـال شـیـریـن داشـتـن.
-
کوچه
پنجشنبه 24 مردادماه سال 1392 21:40
در میان کوچه باران تند می بارد هی فلانی کوچه را در یاب می توان بی خود شد امشب در میان باد یکه و تنها ، دست بر دامان آسمان بیرنگِ بی رنگ است وای اما کوچه با من، ناله می خواند خواب، بیدار است آب، آتش بازی درد است دیده ام با اشک خندان است با توام ای دوست ناخدا اینجاست تا خدا را در میان شعله و سرما سر فرو گردد وای اما...