-
از یه جایی به بعد ...
جمعه 23 فروردینماه سال 1392 15:49
از یه جایی به بعد مرض چک کردن موبایلت خوب میشه حتی یه وقتایی یادت می ره گوشی داری دیگه دلشوره نداری که گوشیتو جا بذاری یا اس ام اسی بی جواب بمونه از یه جایی به بعد دیگه دوس نداری هیچکس رو به خلوت خودت راه بدی حتی اگه تنهایی کلافت کرده باشه از یه جایی به بعد وقتی کسی بهت می گه دوست دارم لبخند میزنی و ازش فاصله میگیری...
-
دل به هـــر کـــس مسپار !!
دوشنبه 19 فروردینماه سال 1392 23:10
دل به هـــر کـــس مسپار !! گــــرچه ، عاشــــق باشد حکم دلداری ، فقط عشق که نیست .. او بجــــز عشــق باید لایق عمق نگاهت باشد و کمی هم بیــــــمار تا نگاه تو تسکین بدهد روحش را دل به هـــــر کــــس مســـــپار ...!!
-
توقع آغاز همه ی رنج هایی است که به نام عشق می بریم
چهارشنبه 14 فروردینماه سال 1392 16:53
تـمام غصه ها از همان جایی آغاز می شوند که، ترازو بر می داری می افتی به جان دوست داشتنت . انـدازه مـی گـیـری ! حسـاب و کـتـاب مـی کـنـی ! مقـایـسـه مـی کـنـی ! و خدا نـکـنـد حسـاب و کـتـابـت بـرسـد بـه آنـجـا کـه زیـادتر دوستش داشته ای ، کـه زیـادتـر گذشـتـه ای ، که زیـادتـر بـخـشـیـده ای ، به قـدر یـک ذره ، یک ثانیه...
-
گاه گاهی دلم می گیرد
یکشنبه 11 فروردینماه سال 1392 00:16
گاه گاهی دلم می گیرد با خودم می گویم: به کجا باید رفت؟ به که باید پیوست؟ به که باید دل بست؟ به دیاری که پر از دیوار است؟ به امینی که امانت خوار است؟ یا به افسانه دوست؟ گریه ام می گیرد!
-
سال نو مبارکـــــــــــــــــــــــــــــــ
چهارشنبه 30 اسفندماه سال 1391 00:15
مثل ماهی زنده مثل سبزه زیبا مثل سمنو شیرین مثل سنبل خوشبو مثل سیب خوش رنگ و مثل سکه با ارزش باشید سال نو تون مبارک دوستای عزیزم......
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 15 اسفندماه سال 1391 00:03
سیگار بی جان ترین عصیانگریست که مرا به عصیان وامیدارد ... او به نابودی تن نشسته است، من به نابودیِ من ... و هر دو به نابودیِ هم .
-
دفتر
دوشنبه 30 بهمنماه سال 1391 03:21
دفتری بود که گاهی من و تو می نوشتیم در آن از غم و شادی و رویاهامان از گلایه هایی که ز دنیا داشتیم من نوشتم از تو: که اگر با تو قرارم باشد تا ابد خواب به چشم من بی خواب نخواهد آمد که اگر دل به دلم بسپاری و اگر همسفر من گردی من تو را خواهم برد تا فراسوی خیال تا بدانجا که تو باشی و من و عشق و خدا!!! تو نوشتی از من: من که...
-
بازی باهــم بودن
دوشنبه 23 بهمنماه سال 1391 04:10
آدم ها کنارت هستند تا کـــی؟ تا وقتـــی که به تو احتــیاج دارند از پیشــت می روند یک روز کدام روز ؟ وقتی کســی جایت آمد دوستــت دارند تا چه موقع ؟ تا موقعی که کسی دیگر را برای دوســت داشـتن پیــدا کنـند می گویــند عاشــقت هســتند برای همیشه نه فقط تا وقتی که نوبت بــــــازی با تو تمام شود و این است بازی باهــم...
-
آدم
دوشنبه 16 بهمنماه سال 1391 01:36
آدم های ساده را دوست دارم! همان ها که بدی هیچ کس را باور ندارند! همان ها که برای همه لبخند دارند! همان ها که همیشه هستند، برای همه هستند! آدم های ساده را باید مثل یک تابلوی نقاشی ساعت ها تماشا کرد؛ عمرشان کوتاه است!! آدم های ساده را دوست دارم! بوی ناب “ آدم ” می دهند
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 5 بهمنماه سال 1391 14:31
من دلم می خواهد ساعتی غرق درونم باشم!!! عاری از عاطفه ها ... تهی از موج و سراب ... دورتر از رنگ و ریا ... خالی از هر چه فراق !!! من نه عاشق هستم و نه محتاج نگاهی که بلغزد بر من... من دلم تنگ خودم گشته و بس ...! من خودم هستم و تنهایی و یک حس غریب که به صد عشق و هوس می ارزد .
-
تنهایی
پنجشنبه 28 دیماه سال 1391 16:29
تنهایی خیلی هم بد نیست بعد از یک رابطه فرسایشی یه شب تنها با خودت خلوت میکنی حرفهای روزهای آخر رو تو ذهنت مرور میکنی همش مثل پرده سینما از جلوی چشمت میگذره می بینی چقدر حرفهایی بوده که غرورت رو به سخره گرفته بوده می بینی خیلی وقت بوده از جانم و عزیزم و کلمات نزدیک تو جمله هاش نشنیده بودی می بینی چقدر دیگران رو به تو...
-
سکوت
جمعه 22 دیماه سال 1391 04:06
ساکتم... ساکت ; اما پر از حرف , پر از رمز و راز , مثل سیگار... و امروز پس از سال ها سیگار کشیدن , احساس می کنم سکوت سیگار را فهمیدم. وقتی کسی حرفهایت را نمیفهمد باید در سکوت , آرام و بی صدا سوخت....
-
طالع من ...
دوشنبه 18 دیماه سال 1391 00:56
فنجان واژگون شدهی قهوهی مرا بر روی میز تکان داد با ادا یک لحظه چشم دوخت به فنجان خالیام تکرارکرد : .. ودرطالع شما قلبم تپید ریخت عرق روی صورتم گفتم بگو مسافر من میرسدو یا... با چشمهای خیره به فنجان نگاه کرد گفتم چه شد؟! ... سکوت و تکرار لحظهها آخر شروع کرد به تفسیر فال من با سر اشاره کرد که نزدیکتر بیا اینجا...
-
کاش می شد
شنبه 9 دیماه سال 1391 22:46
کاش می شد لحظه ای از خود گریخت کاش می شد اندکی از من گسیخت کاش می شد پلک ها را بست و خفت چشم را از وحشت دیدن نهفت کاش می شد لحظه ای از یاد برد بغض را تا لحظه فریاد برد کاش میشد زندگی را رفت و مرد مرگ را بر شانههای خود نبرد زرد گشت و خواب پاییزی ندید برگ را از اضطراب شاخه چید جاده را بیانتها آغاز کرد آسمان را بیهوا...
-
آدمها
پنجشنبه 30 آذرماه سال 1391 21:14
بعضی از آدمها پر از مفهوم هستند پر از حس های خوبند پر از حرفهای نگفته اند چه هستند، هستند و چه نیستند، هستند یادشان خاطرشان حس های خوبشان آدمها بعضی هایشان سکوتشان هم پر از حرف هست پر از مرهم به هر زخم است
-
شب یلدا...
پنجشنبه 30 آذرماه سال 1391 00:37
یادمه از بچگی یلدا رو از همه مناسبت ها بیشتر دوست داشتم چون با این که فقط یک شبه اونم یه شب سرد زمستونی ولی هر سال این شب شبی هست که با همه کسایی که دوستشون دارم یک جا جمع می شیم و باهم جشن می گیریم. امیدوارم همه هر جا که هستن این زیبا ترین شب سال رو با خانواده و همه کسایی که دوستشون دارن باشن.
-
هــر چــه مـی گــردم
شنبه 25 آذرماه سال 1391 16:49
هــر چــه مـی گــردم هیــچ حرفــی بهتـــــر از سکــوتـــــــــــ پیدا نمی کنــــم ... نگـاهـــم امــا ... گاهــی حرفــــــــــ می زند گاهــی فریــاد می کشـــد ..... و من همیشـــــه به دنبــــال کســـی می گردم کــه بفهمــد یکـــــــــ نگـــاه خستـــه چــه می خواهـد بگویـد...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 23 آذرماه سال 1391 20:58
به زندگیم پوزخـند نزن ؛ روزی کسی را داشتم کــه با تمام وجـود صدایـم می کرد عشقم
-
سکوت
سهشنبه 21 آذرماه سال 1391 20:05
سکوت می کنم و عشق، در دلم جاری است که این شگفت ترین نوع خویشتن داری است تمام روز، اگر بی تفاوتم؛ اما شبم قرین شکنجه، دچار بیداری است رها کن آنچه شنیدی و دیده ای، هر چیز به جز من و تو و عشق من و تو، تکراری است مرا ببخش! بدی کرده ام به تو، گاهی کمال عشق، جنون است و دیگرآزاری است مرا ببخش اگر لحظه هایم آبی نیست ببخش اگر...
-
زندگی باید کرد !
یکشنبه 19 آذرماه سال 1391 00:34
زندگی باید کرد ! گاه با یک گل سرخ گاه با یک دل تنگ گاه با سوسوی امیدی کمرنگ زندگی باید کرد ! گاه با غزلی از احساس گاه با خوشه ای از عطر گل یاس زندگی باید کرد ! گاه با ناب ترین شعر زمان گاه با ساده ترین قصه یک انسان زندگی باید کرد ! گاه با سایه ابری سرگردان گاه با هاله ای از سوز پنهان گاه باید روئید از پس آن باران گاه...
-
یک پُک عمیق
چهارشنبه 15 آذرماه سال 1391 22:46
اتاق با تِـمِ سیگار زندگی با تـمِ پرگار دُور و تسلسل و تکرار... موسیقی با تـمِ درد آغوش با تـمِ هوای سرد بن بست و شکنجه و یک مَرد... عشق با تـم خیانت خنجر با تـم رفاقت پدر معلول و دارو و بکارت... یک پُک عمیق ویک افسوس در نهایت...
-
دلـم گـرفته است ...
یکشنبه 12 آذرماه سال 1391 23:23
دلم گـرفته است ... نه اینکه کسی کاری کرده باشد نه ... من آنقدر آدم گریز شده ام که کسی کارش به اطراف من هم نمی رسد... دلم گرفتـه است که آنچه هستم را نمی فهمند ... و آنچه هستند را می پذیرم ... و دنیا هم به رویش نمی آورد این تنـاقض را ...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 11 آذرماه سال 1391 05:40
نه تو می مانی و نه اندوه و نه هیچ یک از مردم این آبادی... به حباب نگران لب یک رود قسم، و به کوتاهی آن لحظه شادی که گذشت، غصه هم می گذرد، آنچنانی که فقط خاطره ای خواهد ماند... لحظه ها عریانند. به تن لحظه خود، جامه اندوه مپوشان هرگز
-
مهربان که می شوی
دوشنبه 6 آذرماه سال 1391 15:15
مهربان که می شوی نگرانم می کنی! موعد نارنج و شکوفه دلم می لرزد. آب و آیینه می آوری و رد می شوی از کنار خاطره هایم در سکوتی محو. مهربان که می شوی بوی رفتن می آید...
-
من خو گرفته ام به نبودنت!!
جمعه 3 آذرماه سال 1391 16:20
می ترسیدم از نبودنت و از بودنت بیشتر!!! نداشتنت ویرانم میکند و داشتنت متوقفم... وقتی نیستی کسی را نمی خواهم و وقتی هستی تو را می خواهم... رنگهایم بی تو سیاه است و در کنارت خاکستری ام... خداحافظیت به جنونم می کشاند و سلامت به پریشانیم... بی تو دلتنگم وبا تو بی قرار... بی تو خسته ام و با تو در فرار... در خیال من بمان......
-
با تو ام ای رفیق !!!
دوشنبه 29 آبانماه سال 1391 22:47
رفیق ; وقتی سیگار نمیکشی یعنی درد نداری , یعنی غم نداری... یا شاید دردهایت مرهمی دارد یا سنگ صبوری... وقتی سیگار نمیکشی با روح تلاطم و تردید بیگانه ای لابد.. لابد نمیدانی تـــــــلخ یعنی چه...؟ یا شاید میدانی و کسی آرامت میکند... شاید کسی شیرینیِ تلخی هایت شده... امـــــــا رفیق... ! گاه انسان به جایی میرسد که هیچکس و...
-
باران که می بارد !!!
یکشنبه 28 آبانماه سال 1391 00:08
باران که می بارد باید آغوشی باشد پنجرهی نیمه بازی موسیقی باران بوی خاک سرمای هوا گره کور دست ها و پاها گرمای عریان عاشقی صدای تپش قلب ها خواب هشیار عصرانه باران که می بارد باید کسی باشد
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 24 آبانماه سال 1391 19:51
پـاکـت سـیـگارم کـه خـالـی مـی شـود "واژه هـا" درون مـغـزم دود مـی شـونـد؛ دسـتـم بـه نـوشـتـن نـمـی رود، مـیـنـشـیـنـم یـک گـوشـه و خُـمـار نـخـی سـیـگار، کلـمـات را دود مـی کـنـم ...
-
آدمــسـت دیـگر
جمعه 19 آبانماه سال 1391 14:47
آدمــسـت دیـگر احـمـق است. . . گــاهــی دلـــش تـنــگـــ مـی شـود . . . حـتــی بـــرای اینــکه نیـمـه شب یـواشکی شـمـــاره ات را بـگـیـــرد صــدایــت را بشنــَـود . . . و چـه تــــلـخ بــه یــاد می آورد ، کـه نـبــایـــد صــدایــت را بـشنـــود و بـــاز هــم سکــوت مـی کنی. .
-
وقتی که ...
شنبه 13 آبانماه سال 1391 21:26
وقتی که اهل درد باشی به پیر شدن محکومی به از درون , ذره ذره ریختن و گسستن محکومی وقتی که اهل درد باشی محکومی که غذاب بکشی محکوم به روزی هزار بار کشته شدن وقتی که اهل درد باشی محکومی درد بکشی و دم نزنی محکومی لبخند های مصنوعی بزنی وقتی که اهل درد باشی به سیگار محــــــــکـــــومـــــی به آن صدای سوختن توتون در تنهایی...