باورم نمی شود تو از من گذشته باشی
باورم نمی شود تو رفته باشی
صدای گریه ی من تو را راضی نکرد
قطره قطره ی اشکم دل سنگ را سوزاند
ولی دل تو را نرم نکرد
باورم نمی شود که حتی پشت سرت را هم نگاه نکردی
باورم نمی شود که فریادم را نشنیده باشی
باورم نمی شود که رفته باشی
من هنوز نا باورم
ولی یاد گرفتم که عاشق نباشم
یاد گرفتم دل شکستن را
یاد گرفتم سنگ شدن را
پس می شکنم قلب های عاشق را
قلب من دیگر از گوشت و خون نیست
قلب من از سرب است
وجودم شعله ور از آتش نفرت
که می سوزاند جان ها را
حال باور می کنم مرگ تورا
زیرا باور کردم مرگ قلبم را
مرگ قلبم را
و روی سنگ قبرم نوشتم شعر تو را