اگرچه کوچه های اعتماد بن بست اند و در های عاطفه همیشه بسته...
و دست های نیاز هماره بر درگاه این و آن دراز...
به اعتبار شانه های تو راه می پیمایم در این تاریکی محض...
چرا که جز خلوت آغوشت را ماوا نمی بینم و به جز درگاه تو دری دیگر را نمی کوبم.
چه بسیار سودای یار که به اندک بهایی فروختیم و چه کم عشقی که این میانه گذاردیم...
چون پیمانه های نجابت تهی بود و مجمر شهوت پر...
و دوست واژه ی غریبی است که این روزها خریداری ندارد.
ولی من .......
به اعتبار شانه های تو.........
هنوز هم زنده ام و می خواهم با تو بمانم
سیاوش
سهشنبه 23 خردادماه سال 1385 ساعت 09:07 ق.ظ