سهراب : گفتی چشمها را باید شست ! شستم ولی..... گفتی جور دیگر باید دید! دیدمولی..... گفتی زبر باران باید رفت رفتم ولی او نه چشم های خیس و شسته ام رانه نگاه دیگرم را هیچکدام را ندید فقط در زیر باران با طعنه ای خندید و گفت : دیوانه ی باران ندیده
سیاوش
سهشنبه 10 مردادماه سال 1385 ساعت 11:41 ق.ظ