عاشقانه
عاشقانه

عاشقانه

تو بنویس

براش بنویس دوستت دارم

 

 

آخه می دونی

 

آدما گاهی اوقات خیلی زود حرفاشونو از یاد می برن

ولی یه نوشته به این سادگیا پاک شدنی نیست.

 

گرچه پاره کردن یک کاغذ از شکستن یک قلب هم ساده تره

 

ولی تو بنویس ..

تو ...
بنویس .

 

محاکمه عشق

جلسه محاکمه عشق بود و قاضی عقل
و عشق محکوم به تبعید به دورترین نقطه مغز شده بود
فراموشی یعنی
قلب تقاضای عفو عشق را داشت
ولی همه اعضا با او مخالف بودند
قلب شروع کرد به طرفداری از عشق

آهای چشم مگر تو نبودی که هر روز آرزوی دیدن اونو داشتی
ای گوش مگر تو نبودی که در آرزوی شنیدن صدایش بودی
و شما پاها که همیشه آماده رفتن به سویش بودید
حالا چرا اینچنین با او مخالفید؟

اعضا روی برگرداندند و به نشانه اعتراض جلسه را ترک کردند همه
تنها عقل و قلب در جلسه مادند
عقل گفت :دیدی قلب همه از عشق بیزارند
ولی من متحیرم که با وجودی که عشق بیشتر از همه تو را آزرده

چرا هنوز از او حمایت میکنی !؟
قلب نالید:که من بدون وجود عشق دیگر نخواهم بود
و تنها تکه گوشتی هستم که هر ثانیه کار ثانیه قبل را تکرار میکند
و فقط با عشق میتوانم یک قلب واقعی باشم
پس من همیشه از او حمایت خواهم کرد حتی اگر نابود شوم

مرگ

مرگ

مرا به هنگام مرگ در تابوت سیاهی بگذارید

تا کسان بدانند که سیاه بخت بودم

دستانم را باز بگذارید تا عاشقان بدانند

که با خود چیزی نمی بردم

چشمانم را باز بگذارید تا عاشقان ببینن

چشم به راه مردم

ودر آخر تکه یخی بر سر مزارم بگذارید

تا بر اولین طلوع آفتاب

به جای یار برایم گریه کند