عاشقانه
عاشقانه

عاشقانه

لحظه ی دیدار...

لحظه ی دیدار...

لحظه ی دیدار نزدیک است
  باز من دیوانه ام، مستم
  باز می لرزد دلم.دستم
  باز گویی در جهان دیگری هستم
  های! نخراشی به غفلت گونه ام را تیغ!
  های! نپریشی صفای زلفم را دست
 و آبرویم را نریزی دل
 لحظه ی دیدار نزدیک است ...

 

نظرات 1 + ارسال نظر
مردی که مرده بود پنج‌شنبه 17 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 07:04 ب.ظ http://zendeh-be-goor.blogsky.com

درستش اینه:
های نپریشی صفای زلفکم را دست........

کاش زیرش مینوشتی: م.امید

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد