دلم آینه درد است نمی دانی
تو کلبه ام ساکت و سرد است نمی دانی تو
بی تو سردترین خاطره ها می دانند
فصل هایم همه سرد است نمی دانی تو
دیر سالیست که در دست جنون چون مجنون
دل من بادیه گرد است نمی دانی تو
عاشقم کردی و رفتی و کنون با دل من
غم عشق تو چه کرده است نمی دانی تو
از شادی زِیاد، به غم فکر میکنِیم
هستِیم و بِی سبب، به عدم فکر می کنیم
خم را به کف گرفتن یک جام، جم نکرد
ِیک جرعه خوددیم و به جم فکر می کنیم
گم کرده ایم خانه خود را و هر کجا
از بی نشانی دل ، همه دم فکر می کنیم
دو خاطره ، دو عکس ، دو دلتنگ آه ، آه
بی هم نشسته اِیم و به هم فکر می کنیم
از شادی زِیاد، به غم فکر میکنِیم
هستِیم و بِی سبب، به عدم فکر می کنیم
خم را به کف گرفتن یک جام، جم نکرد
ِیک جرعه خوددیم و به جم فکر می کنیم
گم کرده ایم خانه خود را و هر کجا
از بی نشانی دل ، همه دم فکر می کنیم
دو خاطره ، دو عکس ، دو دلتنگ آه ، آه
بی هم نشسته اِیم و به هم فکر می کنیم !!!
آرام در کنار پنجره ام نشسته ام و دل داده ام به صدای باران که اشک هایم را زمزمه می کند.داستان دلتنگی بلند است و فرصتی نمانده برای گفتن،شاید وقتی دیگر، بگویم،از تنگی قفس!