یخ کرده ام اما نه از سوز زمستان
اما نه از شب پرسه های زیر باران
یخ کرده ام، یخ کردنی در تب، تبی که
جسمم نه دارد باورم می سوزد از آن
یخ بسته ام چون قطب ، آری اینچنین است
وقتی نمی تابی تو ای خورشید پنهان
یخ کرده ام، یخ کرده ام، ها... جان پناهم!!
مگذار فریادت کنم در کوهساران...