عاشقانه
عاشقانه

عاشقانه

کاش بر ساحل رودی خاموش
عطر مرموز گیاهی بودم
چو بر آنجا گذرت می افتاد
بسراپای تو لب می سودم

 کاش چون نای شبان می خواندم
بنوای دل دیوانه تو
خفته بر هودج مواج نسیم
می گذشتم ز در خانه تو

...

کاش چون یاد دل انگیز زنی
می خزیدم به دلت پر تشویش
ناگهان چشم ترا می دیدم
خیره بر جلوه زیبائی خویش

 کاش در بستر تنهائی تو
پیکرم شمع گنه می افروخت
ریشه زهد تو و حسرت من
زین گنه کاری شیرین می سوخت

کاش از شاخه سرسبز حیات
گل اندوه مرا می چیدی
کاش در شعر من ای مایه عمر
شعله راز مرا می دیدی

 

نظرات 2 + ارسال نظر
انصاری سه‌شنبه 13 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 06:31 ب.ظ http://http://www.adineh.blogsky.com/

سلام
عاشقانه زیبایی بود.
باغزل آیه های ظهورمنتظرم

نازنین سه‌شنبه 13 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 06:40 ب.ظ http://www.nazzgolak.blogsky.com

عشق عشق عشق...



چه واژه ی غریبی...


سرد...بی معنا...خاک خورده...


چه به سرش امد؟ کسی می داند؟


ان کلمه که به ژرفای تمام زندگی بود...


حالا دیگر به عنوان یک کلمه هم از ان یاد نمی شود...


چه باید کرد...سرنوشتش این بود...


این که در ویرانی ها گم گردد...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد