عاشقانه
عاشقانه

عاشقانه

سکوت

سکوت عجیبی دارد اینجا
دیگر تنها من مانده ام و خیال بودنت،
خنده هایت و نوشته هایی که ...
با خود چه کرده ای!؟ با من چه می کنی !؟
 دلم برایت تنگ می شود وقتی می خوانمت،
وقتی بلند بلند می خوانمت
تنهایی عجیبی است، دیوانه ام می کند گاهی
 وقتی می دانم دیگر برق چشمانت را توان دیدن نیست ...
کاش اینجا بودی، درست روبروی من!
سکوت می کردیم و در آن سکوت می خواندیم همدیگر را!

 

نظرات 1 + ارسال نظر
ونوس چهارشنبه 30 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 02:54 ب.ظ http://www.venouse.blogfa.com

واژه ها را کنار هم خواهم گذاشت و حرفها را ، تا کلمه ای سازند ،
و کلمه ها را ،
که شاید جمله شود
و شاید معنی شود ...
دوباره واژه ها بیگانگی میکنند ،
دوباره کلمه ها بوی غریبی دارند ،
و دوباره نوشته ام پر از ابهام شده ...
چقدر سخت است هنگامی که میخواهی بنویسی ، اما قلم در دستانت خشکیده
چه سخت است وقتی که حرف داری ، اما لبانت به هم دوخته شده
و چه عذاب آور ، هنگامی که دیدگانت نیز تو را همراهی می کنند ،
و اینگونه کاغذی را نیز که برایت مانده بود تا درد دلت را برایش بی زبان و
بی قلم بگویی ،
تر کرده ...
همه چیز از من گرفته شده ،
خود گرفتم ، ناخواسته ،
شاید هم خواسته ولی ندانسته ..
و ... اینک سکوت ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد