پشت هر چهره شهری است
کوچه هایش پر رمز پر راز
آسمانش چشم
گاه باران گاه آبی
وزمانی پر پرواز کبوترها
باغ این شهر پراز قاصدک است
همه اینجا منتظرند
چشم به راه
خاک این شهر پراز خاطره سبز مسافرهاست
نقدی باید زد
قصه بکر شنیدن دارد
پشت هر چهره شهری است
پرشمع
پر نذر
آرزوها بادبادکهایی رقصان
در هوا سرگردان
فرصتی باید برای دل بستن
دیدن....
پشت هر چهره شهری است
دروازه لبخند کجاست؟؟؟؟؟
خودشکن
این مرد خود پرست
این دیو، این رها شده از بند
مست مست
استاده روبه روی من و
خیره در منست
به گفتم خویشتن
آیا توان رستنم از این نگاه هست ؟
مشتی زدم به سینه او،
ناگهان دریغ
آئینه تمام قد روبه رو شکست
وقتی خدا تو رو آفرید بهم نیگا کرد
پرسید باباش میشی یا عاشقش؟
گفتم بیاد ببینمش
دیدم
عاشقت شدم
اما کاش بابات می شدم
تا با یه سیلی بهت می فهموندم
عاشق ها عروسک های تو نیستند
دو به دو می روند
دو پرنده در مه
دو اسب در جاده
دو قایق در اسکله
من دو ندارم
!در مدرسه تا یک بیشتر نخوانده ام
و دفتر ریاضی ام پر از تمرین های شعر است.
زمزمه صدای تو
در گوش من همیشه جاریست
چه در خلوت چه در اشوب
دیده ام به هر جا مینگرد
به دنبال آنیست که تو دریابد
ذهنم به هر نقطه ای که تنگنا میدهد
در ان وسعتی از تو برای من باز میکند