عاشقانه
عاشقانه

عاشقانه

سهراب

تنها در بی چراغی شب ها می رفتم

دست هایم از یاد مشعل ها تهی شده بود. 
همه ستاره هایم به تاریکی رفته بود. 
مشت من ساقه خشک تپش ها را می فشرد. 
لحظه ام از طنین ریزش پیوند ها پر بود. 
 

تنها می رفتم ، می شنوی ؟     تنها. 
من از شادابی باغ زمرد کودکی براه افتاده بودم. 
آیینه ها انتظار تصویرم را می کشیدند، 
درها عبور غمناک مرا می جستند. 
و من می رفتم ، می رفتم تا در پایان خودم فرو افتم. 
 

ناگهان ، تو از بیراهه لحظه ها ، میان دو تاریکی ، به من پیوستی. 
صدای نفس هایم با طرح دوزخی اندامت در آمیخت: 
همه تپش هایم از آن تو باد، چهره به شب پیوسته ! همه  
تپش هایم. 
من از برگ ریز سرد ستاره ها گذشته ام 
تا در خط های عصیانی پیکرت شعله گمشده را بربایم. 
دستم را به سراسر شب کشیدم ،  
زمزمه نیایش در بیداری انگشتانم تراوید. 
خوشه فضا را فشردم، 
قطره های ستاره در تاریکی درونم درخشید. 
و سرانجام  
در آهنگ مه آلود نیایش ترا گم کردم. 
 
میان ما سرگردانی بیابان هاست. 
بی چراغی شب ها ، بستر خاکی غربت ها ، فراموشی آتش هاست. 
میان ما "هزار و یک شب" جست و جوهاست.  
 
سهراب

 

نظرات 1 + ارسال نظر
شوریده یکشنبه 2 دی‌ماه سال 1386 ساعت 08:55 ب.ظ http://faghat-khodam.blogsky.com

سلام

من نمی دانم که چرا می گویند اسب حیوان نجیبی است

و کبوتر زیباست

و چرا در قفس هیچ کسی کرکس نیست

گل شبدر چه کم از لاله قرمز دارد

چشمها را باید شست

جور دگر باید دید(سهراب)

اشعار سهراب واقعا زیبا هستند......افرین به این سلیقه

منتظر حضور سبز شما هستم

موفق باشید....شوریده

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد