عاشقانه
عاشقانه

عاشقانه

ســــــلام !

تو اومدی دوباره ؟ ســــــلام !

از دیدنت نه از اومدنت خوشحالم خیلی وقت بود که دیگه سایه ات نگام رو آغشته

از عطر حضورت نمی کرد خوش اومدی ای مسافر !

باید بگم چه دیر اومدی یا چه زود دیر می شه....

چه زود خورشید کوله بارش رو بست و رفت چه زود آسمون تار شب خندید و ماه

رو پشت دستاش قایم کرد

پنجره رو نگاه کن بهش قول دادم که زود زود وقتی اومدی دوباره رو به نگاه تو بازش

کنم ولی هنوزم جای دستام روی شیشه اشک میریزه روی پنجره ای که هرگز باز نشد

قالی کنار اتاق رو ببین به شمار روزهای نبودنت هر روز یک گره بافتم میبینی به آخر

رسیده تموم شد به خاموشی شکفت

تو اون شبهای بی ستاره که اشکام پیش نبودنت کم می آورد دلم می خواست برای

همیشه چشمام رو ببندم تا هیچی نتونه تو رو از آینه ی نگام بگیره تا آسمون نتونه

دوری تو رو فریاد بزنه تا پنجره نبودنت رو با درهای بسته اش رو قلبم زخم بزنه....

دلم می خواست دوباره سایه ات گرمی بخش نبض خیس خستگی هام باشه

شمع خاموش شد پروانه کنار شمع آرام نفس برید

تو هنوز اینجایی ؟ صدام رو می شنوی هم سفر کوچه بن بست است خورشید طلوع

کرد حس میکنم گرمی دستاش رو نبض دریا تپیدن رو از سر گرفته

ای آشنا عمر هر آدمی به اندازه ی آرزوهایش است

سالهای نبودنت را برای بودنت آرزو میکنم

خداحافظ همین حالا....ای هم سفر !

خط آخر :

ای مسافر! ای جدا ناشدنی! گامت را آرامتر بردار! از برم آرامتر بگذر...! تا به کام دل ببینمت... بگذار

از اشک سرخ گذرگاهت را چراغان کنم! آه که نمیدانی... سفرت روح مرا به دو نیم می کند

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد