عاشقانه
عاشقانه

عاشقانه

مرگ

 

بالای گور خود می ایستم

چه می بینم میان کفن پوش سپیدی خوابیده ام

آرام و بی صدا قاتل جان خود بودم

کنار مزارم می نشینم دست روی صورتم می کشم برای خود گریه می کنم

کسی نیست.......... کسی نیست

یاد زنده بودنم آزارم می دهد

یاد روزی که تنهایی ام را فروختنم اما فردا دوباره پیش خودم بود

یاد قلب شکسته ام را که از زیر پای عشق جمع می کردم و دستانم غرق به خون می شد

یاد پاهایم که هر شب دلداریش می دادم از درد بی رهرویی

یاد روزی که به قله ی بلند عاشقی رسیدم اما معشوقم مرا به ته دره هل داد

گریه ام پایانی ندارد

دوباره خود را نگاه می کنم

شادتر از دیروز زنده بودنم که بالی برای پرواز نداشتم

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد