عاشقانه
عاشقانه

عاشقانه

من نیستم

صبح روزی ، پشت در می آید و من نیستم

قصه دنیا به سر می آید من نیستم

 

یک نفر دلواپسم این پا و آن پا می کند

کاری از من بلکه بر می آید ومن نیستم

 

خواب و بیداری  خدایا بازهم سر می رسد

نامه هایم از سفر می آید و من نیستم

 

هرچه می رفتم به نبش کوچه او دیگر نبود

روزی آخر یک نفر می آید و من نیستم

 

در خیابان در اتاقم روی کاغذ پشت میز

شعر تازه آنقدر می آید و من نیستم

 

بعد ها اطراف جای شب نشینی های من

بوی عشق تازه تر می آید ومن نیستم


بعد ها وقتی که تنها خاطراتم مانده است
عشق روزی رهگذر می آید ومن نیستم


نظرات 1 + ارسال نظر
مهرانا سه‌شنبه 18 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 02:25 ب.ظ http://sunweb.blogfa.com

سلام
شعر خیلی قشنگیه . شاعرشو میشناسین؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد