میخواهی
بروی؟
خب برو…
انتظار مرا وحشتی نیست
شبهای بی قراری را هیچ وقت پایانی نخواهد بود
برو…
برای چه ایستاده ایی؟
به جان سپردن کدامین احساس لبخند میزنی؟
برو..
تردید نکن
نفس های آخر است
نترس برو…
احساسم اگر نمیرد ..بی شک ما بقی روزهای بودنش را بر
روی صندلی چرخدار بی تفاوتی خواهد نشست
برو…
یک احساس فلج تهدیدی برای رفتنت نخواهد بود
پس راحت برو
مسافری در راه انتظارت را میکشد
طفلک چه میداند که روحش سلاخی خواهد شد
برو…
فقط برو…..
سیاوش
جمعه 9 تیرماه سال 1391 ساعت 12:44 ق.ظ
عالی بود عزیز.
طبق معمول.
بخاطر مطالب زیبات،من شما رو لینک کردم.
شما هم اگه افتخار بدین، لینکم بفرمائین، خوشحالم میکنین.
سلام بازم من اومدم بهت نظر بدم امیدوارم خوشحال بشی این مطلبی که نوشتی چه حکایت جالبی است خوشم اومد مر30 فعلابای بای
asheghtam
be khatere manam ke shode bishtar benevis golam
chashm azizam say mikonam