عاشقانه
عاشقانه

عاشقانه

ای کاش

با آنکه در تبسم مهر تو یافتم
ذوق گناه را ،
اما
        همیشه ، زمزمه واری است بر لبم :
-         کای عشق،
پیش از آنکه تو خاکسترم کنی،
ای کاش می شناختم از راه ، چاه را !!!

تا شقایق هست.....


 
مهتاب غمگین بود.
می گفت زندگی را دوست ندارد.
ستاره ها دور او چرخیدند تا بخندد ولی او می گریست.
کهکشان او را تاب داد و آسمان برایش شعر خواند. ولی مهتاب هنوز هم غمگین بود.
دریا و جنگل برایش دست زدند و قصه گفتند ولی فایده ای نداشت.
گل سرخ کوچک لبخند زد و گفت: «تا شقایق هست، زندگی باید کرد.» مهتاب اشک هایش را پاک کرد و خندید. آسمان و کهکشان هم خندیدند .
 

وقتی شقایق مرد  ، گلهای باغ همه ماتم گرفتند و از جویبار خواستند برای گریستن  ، به  آنها چند قطره  آب قرض دهد .
 
جویبار  آهی کشید و گفت :  آن قدر شقایق را دوست داشتم که اگر تمام  آبهای من به اشک تبدیل شود و  آنها را برای مرگ شقایق بریزم ، باز هم کم است .
 
گلها گفتند : راست می گویی ،
چگونه ممکن بود با  آن همه زیبایی ، شقایق را دوست نداشت ؟
 
جویبار پرسید : مگر شقایق  زیبا بود؟
 
گلها گفتند : شقایق غالباً خم می شد و صورت زیبای خود را در  آب شفاف تو می دید ، پس تو باید بهتر از هر کس بدانی که شقایق چقدر زیبا بود .
 
جویبار گفت : من شقایق را برای این دوست می داشتم چون وقتی خم می شد و به من نگاه می کرد ، من میتوانستم زیبایی خود را در چشمان او تماشا کنم .

 

زندگی خالی نیست :
مهربانی هست , سیب هست , ایمان هست .
آری
تا شقایق هست , زندگی باید کرد.
در دل من چیزی است , مثل یک بیشه نور, مثل خواب دم صبح
و چنان بی تابم , که دلم می خواهد
بدوم تا ته دشت , بروم تا سر کوه .
دورها آوایی است , که مرا می خواند.

نشانه عشق

نشانه عشق
پسری جوان که یکی از مریدان شیفته شیوانا بود،چندین سال نزد استاد درس معرفت و عشق می آموخت.شیوانا نام او را "ابر نیمه تمام"گذاشته بود و به احترام استاد بقیه شاگردان نیز او را به همین اسم صدا می زدند. روزی پسر
نزد شیوانا آمد و گفت که دلباخته دختر آشپز مدرسه شده است و نمی داند  چگونه عشقش را ابراز کند؟شیوانا از "ابر نیمه تمام" پرسید :چگونه می فهمی که عاشق شده ای!؟ پسر گفت:هر جا می روم به یاد او هستم. وقتی می بینمش نفسم می گیرد و ضربان قلبم تند می شود.در مجموع احساس خوبی نسبت به او دارم و بر این باورم که می توانم بقیه عمرم را در کنار او زندگی کنم.!
شیوانا گفت:اما پدر او آشپز مدرسه است و دخترک نیزمجبوراست به پدرش در کار آشپزی کمک کند.آیا تصور می کنی می توانی با کسی ازدواج کنی که برای بقیه همکلاسی هایت غذا می پزد و ظرف های غذای آنها را تمیز
میکند."ابر نیمه تمام" کمی در خود فرو رفت و بعد گفت:به این موضوع فکر نکرده بودم.خوب این نقطه ضعف مهمی است که باید در نظر میگرفتم.
شیوانا تبسمی کرد و گفت:پس بدان که عشق و احساس تو به این دختر هوسی زودگذر و التهابی گذرا بیش نیست و بی جهت خودت و او را بی حیثیت نکن!
دو هفته بعد"ابر نیمه تمام" نزد شیوانا آمد و گفت:نمیتواند فکر دختر آشپز را از سر بیرون کند.هرجا میرود او را میبیند و به هرچه فکر میکند اول و آخر فکرش به او ختم میشود.شیوانا تبسمی کرد وگفت:اما دخترک نصف صورتش زخم دارد و دستانش به خاطر کار ضخیم و کلفت شده است. به راستی بد نیست که همسر توفردی زشت و خشن باشد.آیا به زیبایی نه چندان او فکر کرده ای!شاید علت این که تا الان تردید کرده ای و قدم پیش نگذاشته ای همین کمبودن زیبایی او باشد!؟پسر کمی در خود فرو رفت وگفت:حق با شماست استاد!
این دخترک کمی هم پیر هست و چند سال دیگرشکسته میشود.آن وقت من باید با یک مادربزرگ تا آخر عمر سر کنم!شیوانا تبسمی کرد و گفت:"پس بدان که عشق و احساس تو به این دخترهوسی زود گذر والتهابی گذرا بیش نیست.
پسرک راهش را کشید و رفت.یکی ازشاگردان خطاب به شیوانا که چرا بین عشق این دوجوان شک و تردید می اندازید و مانع از جفت شدن آنها میشوید.
شیوانا تبسمی کرد و پاسخ داد:"هوس لازمه جفت شدن دو نفر نیست.عشق لازم است و"ابر نیمه تمام" هنوزچیزهای دیگر را بیش از دختر آشپز دوست دارد."

یک ماه بعد خبر رسید که "ابر نیمه تمام"بی اعتنا به شیوانا و اندرزهای او درس و مشق را رها کرده است و نزد دختر آشپز رفته و او را به همسری خود انتخاب کرده است و چون شغلی نداشته است در کنار پدر همسر خود به عنوان کمک  آشپز استخدام شده است.یکی از شاگردان به شیوانا درباره ی "ابر نیمه تمام " گفت:جا دارد او را به خاطر این بی حرمتی به مرام عشق و معرفت از مدرسه بیرون کنیم!؟شیوانا تبسمی کرد و گفت:دیگر کسی حق ندارد به کمک آشپز جدید مدرسه"ابر نیمه تمام" بگوید.از این پس نام او"تمام آسمان" است.اگر من از این  بعد در مدرسه نبودم سوالات خود در مورد عشق و معرفت را از "تمام آسمان" بپرسید. همه ی این درس و معرفت برای این است که به مرحله و درک  "تمام آسمان"برسید.او اکنون معنای علمی و واقعی عشق را در رفتار و کردارخود نشان داده است.

میدونم

 

میدونم که روزی بازم به وب من میای . چون خیلی ....

اما بخون تا بدونی ....

همیشه صداقتو به غرور و ترس و خجالت ترجیح بده و برای خودت باش....

من ارزش اینو نداشتم که دروغ بگی ...

و یادت باشه برای من همیشه ارزشمند بودی و هستی ...

 

اگه یه روز

اگه یه روز بغض گلوت و فشرد ، بهت قول نمی دم که می خندونمت

ولی می تونم باهات گریه کنم ....

اگه یه روز نخواستی با کسی حرف بزنی بهم بگو ....

قول می دم خیلی ساکت باشم

اگه یه روز خواستی در بری حتما خبرم کن ....

قول نمی دم که ازت بخوام بمونی اما می تونم همراهت بدوم

اگه یه روز سراغم و گرفتی و خبری ازم نشد یه سری بهم بزن ....

احتمالا بهت احتیاج دارم

اما اگه یه روز رفتی و برنگشتی بهت قول نمی دم که منتظرت می مونم

 اما ازت می خوام وقتی آمدی یه شاخه گل روی قبرم بذار

به خاطره تو

بخاطرت غمگین بودم و همه فهمیدن ... بهم خندیدن ... مهم نیست

همه فهمیدند که عاشق تو شدم ... بهم خندیدند ... مهم نیست

بخاطرت غرورمو شکستم ... همه تعجب زده شدند ... مهم نیست

بخاطرت مردونگیمو زیر پا گذاشتم ... همه بهم اخم کردن ... بازم  مهم نیست

بخاطرت زندگیمو دادم ... همه حیرت زده شدند ... مهم نیست

گفتم عاشقشم همه مسخره ام کردند ... بیخیال ...

خوب هم بهم خندیدن ... هم مسخره ام کردند ... هم غرورمو شکستم ... هم زندگیمو باختم ... و هم ....

دیگه چی برام مونده ...

فقط هم بخاطر تو بود

حالا هم بخاطر تو اینا رو تحمل می کنم ...

 

زمانی که متولد شدم

 به من آموختند دوست بدار

اما اکنون که دیوانه وار دوست دارم

 می گویند فراموش کن ...

 

ای عشق واقعی چگونه ستایشت کنم؟

درحالیکه قلبت از محبت بی نیاز است .

چگونه ببوسمت در حالیکه عشقت در وجودم جاری می شود.

بگذار نامت را تکرار کنم نامت زیباست .

 دلنشین است.

چه داشته ای که اینگونه مرا طلب کردی؟

من اینگونه نبودم
توعشق را با من آشنا کردی.

تو هوای دلم را با طراوت کردی.

زمانی که با تو هستم به آسمان تا بیکران پرواز می کنم.

گرچه پایان راه را نمیدانم

...........تمنای تو


گفتی :" آسمان انتقام تو را , از من گرفت ."
گفتم : "من دعا نکردم ."
گفتی :" او به من وفا نکرد."
گفتم : " حالا مثل من شدی ! بی وفایی , تور ا شکست !"
گفتی  : " به تلخی مرگ نیلوفر ها شکستم ."
گفتم :" تنها دل شکسته , هیچ مرهمی ندارد !"
گفتی :" دستانت را به دستان من بسپار !"
گفتم :" یک بار سپردم و آواره شدم ."
گفتی :" قسم به عشق , این با من مجنونم !"
گفتم :" قسم به شب به آسمان دل سپرده ام !"
گفتی :" چتر دلم را پناه دلت می کنم !"
گفتم :" باران , سهمی از زندگی من است ."
گفتی :" زیر باران خیس و بی پناه می شوی ."
گفتم :" خیس شدن دلیل دیوانگی من است ."
گفتی :"بگذار من شاهزاده ی قلبت باشم !"
گفتم :" قلبم سال هاست با زخمی کهنه , زندگی می کند !"
گفتی :" من آمدم تا مرهم دلت باشم ."
گفتم :" دل ناز پونه ها , مرهم دلم هستند."
گفتی :"دل به من بسپار!"
گفتم :" دلت در هیاهوی بی وفایی دیگری ست."
گفتی :" تو منتظر من بودی !"
گفتم :" مدت هاست انتظار را , در نقاشی رویاهای محالم رنگ آمیزی می کنم ... و تو , دلت هنوز اسیر بی او بودن است."
گفتی :" از روزگار بی وفا دلم گرفته !"
گفتم :" دل به دریا بسپار و از غم رها شو !"
گفتی:" دلت با من نا مهربان نبود."
گفتم :" دل تو بی وفایی را , بر قاب آبی اش نوشت."
گفتی:" با هم ازاین دیارسفر کنیم ."
گفتم :" تو سفر کردی و من تنها شدم ."
گفتی :" این بار, تو همراه من بیا!"
گفتم :" برو , من این دیار را عاشقانه دوست دارم !"
گفتی :" او مثل تو عاشق نبود."
گفتم :" عاشقی درد سختی بود!"
گفتی:" این بار من عاشقم !"
گفتم:" پس برگرد!...به سرزمینی
که به نیت چشمانش دلم را اواره کردی ...
برگرد من سالهاست , بی تو نفس می کشم!

عشق چیست؟

 

به کودکی گفتند : عشق چیست؟ گفت : بازی

 به نوجوانی گفتند : عشق چیست؟ گفت : رفیق بازی 

 به جوانی گفتند : عشق چیست؟ گفت : پول  و ثروت

 به پیرمردی گفتند : عشق چیست؟ گفت :عمر

به عاشقی گفتند : عشق چیست؟ چیزی نگفت.آهی کشید و سخت گریست ...

چه سخت است زندگی

آن هنگام که احساس کنیم زیر این آسمان کبود کسی نیست که ما را

دوست داشته باشد ...

 

 

 

 هیچ وقت نگفتم دوستت دارم ... چون به غرورم احترام می گذاشتم

اما حالا که دیگه غرور خودمو زیر پا گذاشتم اینو می گم :

عاشقت نیستم چون عشق دروغه ...

اما دوستت داشتم ... دارم و خواهم داشت ...

 

 

 

آخرین

 

 آخرین حد صداقت را نشانت دادم ...

آخرین توان دوست داشتن را فریاد زدم ...

چه سود که جز آبروی مرا بردی ؟!

و به من خندیدند و خندیدی ... !

بخندید اما بدانید ...

دوستش دارم ...

حالا هرچه دلتان می خواهد بخندید...

دوست داشتن گناه نیست ...

پس مهم نیست دیدن خنده هایتان را زمانی که می گریم  ...

 

زیبا ترین کلمه عشق،پر احساس ترین کلمه

محبت،پر معنا ترین کلمه نگاه،عالی ترین کلمه

دوستی تلخ ترین کلمه جدایی و آشنا ترین

کلمه تو

 

بامدادان به باغ رفتم تا برایت دامنی گل سرخ بچینم .اما آنقدر گل چیدم که دامنم تاب نیاورد و بندش بگسست.
    بند دامنم بگسست و گلهای سرخ همراه نسیم ، راه دریا در پیش گرفتند و همه رفتند و هیچکدام باز نگشتند. فقط امواج دریا لختی چند به رنگ گلها درآمدند. تو گویی لحظه ای آب و آتش به هم آمیختند.
   اکنون دیگر گلی ندارم که ارمغانت کنم. اما هنوز دامنم از بوی گلهای سرخ عطر آگین است. اگر می خواهی عطر گلها را ببویی امشب سر به دامانم بگذار.

با من که

با من که تنها عاشق چشمای مست و نازتم
با من که هر جا که باشم عشق تو رو داد میزنم
با من که توی آسمون عکس چشاتو میکشم
با من که از پشت نگات طلوع خورشید میبینم
با من که در فراغ تو قاب چشام ابری میشه
با من که لحظه وداع غم توی قلبم میشینه
با من که بین آدما فقط تو رو جار میزنم
با من که تا نفس دارم ز عشق تو دم میزنم
با من که جای خوبیهات قلبمو هدیه میکنم
با من که از خود خدا قول رسیدن میگیرم
با من که تنها همدمم آغوش عکسای توئه
با من که بهترین دمم لحظه گریه کردنه
با من که جای خنده هات بوسه به لبهات میزنم
با من که اسم نازتو روی دلم حک میکنم
با من که نذر هر شبم فال چشای مستته
با من که شعر عاشقیم اسم تو رو داد زدنه
با من بمون عروسکم با من بمون ترانه ام