عاشقانه
عاشقانه

عاشقانه

کویر

دستم را دراز می کنم
 و تکه ای از ابر بی باران امید را
به زیر می آورم
 و در آسمان خیال رها می کنم
 تا شاید
دوباره بر کویر خشکیده ی احساس ببارد
 و گلهاى عشق
دوباره شکوفا شوند........
هر روز با این رویا دلخوشم
اما.....
اما می ترسم
می ترسم تند باد سرنوشت ابرهای رویاى مرا با
خود ببرد
و کویر احساسم همیشه کویر بماند
.

زندگی ......

 

زندگی ......

زندگی برگ زردی است به نام غم .......

آینه شکسته ای است بنام دل ......

مروارید غلطانی است بنام اشک .......

و نامه سوزناکی است به نام آه .......

 

صندوقچه ی اسرار

هنگامی که پروردگار جهان را خلق می کرد ، فرشتگان مقرب در گاهش را فراخواند .

خداوند از فرشتگان مقرب خود خواست در تصمیمش یاری اش دهند که اسرار زندگی را کجا جای دهد یکی از فرشتگان پاسخ داد :در زمین دفن کن.

دیگری گفت :  در اعماق دریا جای بده .

یکی دیگر پیشنهاد کرد : در کوه ها پنهان کن .

خداوند پاسخ داد : اگر آنچه را شما می گویید انجام دهم ، تنها اشخاص معدودی اسرار زندگی را می یابند . اسرار زندگی باید در دسترس همه باشد .

یکی از فرشتگان در جواب گفت: بله درک می کنم ، پس در قلب تمام ابنای بشر جای بده .

هیچ کس فکر نمی کند که آنجا دنبالش بگردد.

خداوند گفت : درست است ! در قلب تمام انسانها .

پس بدین ترتیب اسرار زندگی در وجود همه ما جای دارد .

کتاب غذای روح

چه شب هایی

 

چه شبها بی هدف سپری شد
چه روزها بی نصیب گذشت
چه واژه ها بی انگیزه با خامه ی تنهایی
در هم آمیخت
و چه آرزوها در غربت مغرب غروب کرد
و چه ناله ها از روی حیا به وجود نپیوست
و و و و.....
تا تو
آمدی و
شب را باروز آشتی دادی
آمدی و واژه را انگیزه وار ساختی
آمدی وناله ها را خندان کردی
تنها گویم
دوستت دارم

 

یاد بگیرید که عشقتان را همچون آبی در کف دست مشاهده نمایید و با آن به نرمی رفتار کنید.

تا زمانی که دست شما باز و کمی کف دستتان خمیده باشد، آب در آن باقی می ماند. ولی اگر برای گرفتن

 آب دستتان را ببندید، آن را از دست خواهید داد. عشق دقیقاً چنین حالتی دارد.

Learn to see and treat your love like water in the palm of your hand.

As long az the hand is open and your palm bent‘ the water stays.

Close your hand to grasp the water‘ and you lose it.

Love is just like this.

می روم... نمی دانم به کجا...

 

نمی دانم چه زمان پاهایم عزم بازگشت کنند.
نمی دانم وقتی می روم لبخندی بدرقه ام می کند یا نه...
نمی دانم وقتی نیستم دلی دلتنگم می شود یا نه...
نمی دانم وقتی آمدنم دور شود چشمی چشم انتظارم می ماند یا نه...
هیچ نمی دانم.
تنها می دانم باید بروم.
مراقب دلهایتان باشید...
نکند سرمای پاییز بر دلهایتان بنشیند.
هر چه باشد دلهایتان آنقدر ظریف است که می ترسم پاییز...
 فدای دلهای بارانی و چشمان بهاریتان.
باز هم می گویم...
مراقب دلهایتان باشید.

تنها یک روز در سراسر حیات کافیست

     نگاه از گذشته برگیر و بر آن غبطه مخور

     چرا که از دست رفته است

    در غم آینده نیز مباش؛چرا که هنوز فرا نرسیده است

    زندگی را در همین لحظه بگذران

    و آن را چنان زیبا بیافرین که ارزش به یاد ماندن را داشته باشد

دونگاه

 

  دونگاهی که کردمت همه عمر        

   نرود، تا قیامت ازیادم                

    نگه اولین، که دل بردی          

            نگه آخرین، که جان دادم     

پاکی
تو را هیچگاه نمی توانم از زندگی ام پاک کنم
چون تو پاک هستی
می توانم تو را خط خطی کنم
که آن وقت در زندان خط هایم
برای همیشه ماندگار میشوی
و وقتی که نیستی
بی رنگی روزهایم را
با مداد رنگی های یادت
رنگ می زنم

cleanlinees
I can never clean you from my life
becasue youre always neat
I can strip you
So that you become eternal in my lines jail
&
when you are not
I paint my colorless days
with colorful pencils of your memory

مرا بشناس

 

مرا بشناس ای با من غریبه،من اهل کوچه دلتنگی هستم
کمی پایین تر از کوچه احساس،کنار جاده یکرنگی هستم
مرا بشناس و با من همدم شو،برایم زندگی بی تو عذابه
دو راهی در کمین ماست،اری،طریق زندگی بر پیچ و تابه
مرا این سان که هستم ای غریبه بیا بشناس و با من اشنا شو
من از جنس سکوت یک بلورم،مرا بشناس یا بشکن و رها شو
مرا بشناس تا در قلب غربت،میان سینه صحرا نمیرم
مرا بشناس تا تنها نمانم،مرا بشناس تا تنها نمیرم

می رسد روزی.........

 

می رسد روزی که فریاد وفا را سر کنی
می رسد روزی که احساس مرا باور کنی
می رسد روزی که نادم باشی از رفتار خود
خاطرات رفته ام را مو به مو از بر کنی
می رسد روزی که تنها ماند از من یادگار
نامه هایی را که با دریای اشکت تر می کنی
می رسد روزی که تنها در مسیر بی کسی
بوته های وحشی گل را ز غم پر پر کنی
می رسد روزی که صبرت سر شود در پای من
آن زمان احساس امروز مرا باور کنی

(تنهایی)

 

آه تنهایی

ای همیشه در کمین من

پشت این چشمان زردت

از چه لذت می بری در من؟

...

آسمان آبیست

روزها با پرتو خورشید مهمانیست

در سکوت خواب من

شبهای مهتابیست

با خدا هر روز

می گوییم و می خندیم

حس خوب زندگی در قلب من جاریست

پس چرا

من سایه ی سرد تو را

هر روز می بینم؟

...

آه تنهایی

از چه عصیان می کنی در من؟

خسته ام دیگر

خسته از این طرح پر تشویش

ای همیشه در کمین لحظه ها برخیز

من تو را امروز

با امید تازه ایی

تدفین خواهم کرد

امروز دلم خیلی هواتو کرده..

 

.امروز بد جوری حضور دستای مهربونت رو روی شونه هام کم دارم.....
امروز هوای گریه دارم...
دلم خیلی برات تنگ شده....
خیلی به بودنت نیاز دارم......
دلم میخواد کنارم باشی......
میخوام که باشی.....
امروز خیلی دلم می خواد از تو بگم...

می خوام سرمو بذارم رو شونه ت....
می خوام تمام دلتنگی هامو تو بغلت گریه کنم...
کاش می دونستی تو دلم چه خبره...
کاش بودی...... ....

هر شب

 

من هر شب نام تو را فریاد می زنم ،

خدایا می دانم که صدایم را می شنوی ، به حرفهایم کمی گوش بده ،

خدایا دیگر خسته ام از این لحظه های انتظار ،

خدایا آیا روزی انتظارم به پایان خواهد رسید؟

خدایا اگر من را در انتظارش نگاه داری حتم دارم روزی از غم عشقش خواهم مرد

روزی که عشق

 

روزی که عشق وارد خانه قلبم شد او را نشناختم ،

مدتی طول کشید تا با او آشنا شدم ،

از او خوشم آمده بود ،

خواستم به او بگویم برای همیشه در خانه قلب من بمان

اما قبل از این که من به او بگویم ، به من گفت آمده ام برای همیشه اینجا بمانم.