هر زمان که عشق اشارتی به شما کرد در پی او بشتابید
هرچند راه او سخت و ناهموار باشد
و هر زمان بالهای عشق شما را در بر گرفت خود را به او سپارید
هرچند که تیغهای پنهان در بال و پرش ممکن است شمارا مجروح کند.
و هر زمان که عشق با شما سخن گوید او را باور کنید
هرچند دعوت او رویاهای شما را چون باد مغرب در هم کوبد و باغ شما را خزان کند.
عشق با شما چنین رفتار ها می کند تا به اسرار قلب خود معرفت یابید.عشق را هیچ آرزو نیست مگر آنکه به ذات خویش در رسد.
اما اگر شما عاشقید و آرزویی می جویید –آرزو کنید که رنج بیش ازحد مهربان بودن را تجربه کنید.آرزو کنید که زخم خوردهء فهم خود از عشق باشید و خون شما به رغبت و شادی بر خاک ریزد.
جلسه محاکمه عشق بود
و قاضی عقل
و عشق محکوم به تبعید به دورترین نقطه مغز شده بود
یعنی فراموشی
قلب تقاضای عفو عشق را داشت
ولی همه اعضا با او مخالف بودند
قلب شروع کرد به طرفداری از عشق
آهای چشم مگر تو نبودی که هر روز آرزوی دیدن اونو داشتی
ای گوش مگر تو نبودی که در آرزوی شنیدن صدایش بودی
و شما پاها که همیشه آماده رفتن به سویش بودید
حالا چرا اینچنین با او مخالفید؟
همه اعضا روی برگرداندند و به نشانه اعتراض جلسه را ترک کردند
تنها عقل و قلب در جلسه مادند
عقل گفت :دیدی قلب همه از عشق بیزارند
ولی من متحیرم که با وجودی که عشق بیشتر از همه تو را آزرده
چرا هنوز از او حمایت میکنی !؟
قلب نالید:که من بدون وجود عشق دیگر نخواهم بود
و تنها تکه گوشتی هستم که هر ثانیه کار ثانیه قبل را تکرار میکند
و فقط با عشق میتوانم یک قلب واقعی باشم
پس من همیشه از او حمایت خواهم کرد حتی اگر نابود شوم