عاشقانه
عاشقانه

عاشقانه

منو ببخش

YYYYYYYYYYYY

منو ببخش عزیز من اگه می گم باهام نمون

دستای خالیمو ببین آخر قصه رو بخون

 ترانه ای رو که برات گفته بودم فروختمش

با پول اون نخ خریدم  زخم دلم رو بستمش

همسفر شعر و جنون عاشق ترین عالمم

تو عشقتو ازمن بگیر من واسه تو خیلی کمم

بین من و تو فاصله است  یک در سرد آهنی

من که کلیدی ندارم   تو واسه چی در می زنی

این در سرد لعنتی  شاید نخواد که وا بشه

قلبتو بردار و برو قطار داره سوت می کشه

همسفر شعر و جنون عاشق ترین عالمم

تو عشقتو از من بگیر من واسه تو خیلی کمم

من واسه تو خیلی کمم

نگاه

ندانسته عاشق شدم،دانسته گریه کردم ودانسته درون
خود شکستم.
 نگاهم سراسر اشتیاق بود،
نگاهم حاکی از تپیدن قلبم بود،
نگاهم لبا لب،نیاز بود،
نگاهم شِکوه از تنهایی بود،
نگاهش...........
نگاهش خنده بود،
نگاهش شیطنت بود،
نگاهش بی مهری بود،
نگاهش شکستن قلبم بود،
نگاهش ردِ نگاهم بود.

ارزش زمان ...

 

برای اطلاع از ارزش یک سال، نظر دانشجویی را بپرسید که در امتحانات آخر سال مردود شده.
برای اطلاع از ارزش یک ماه،نظر مادری را بپرسید که کودک نارس به دنیا آورده است.
برای اطلاع از ارزش هفته نظر یک سرپرست روزنامه را بپرسید.
برای اطلاع از ارزش یک روز نظر یک کارگر روز مزد را بپرسید که 6 فرزند دارد.
برای اطلاع از ارزش یک ساعت نظر عاشقی در حال انتظار را بپرسید.
برای اطلاع از ارزش یک دقیقه، نظر کسی را بپرسید که دیر به قطار رسیده.
برای اطلاع از ارزش یک ثانیه نظر کسی را بپرسید که از یک حادثه جان سالم به در برده.
برای اطلاع از ارزش یک هزارم ثانیه نظر برنده مدال نقره مسابقات المپیک را بپرسید.

قصه عشق و دیوانگی

                قصه عشق و دیوانگی

 

در زمانهای قدیم وقتی هنوز پای بشر به زمین نرسیده بود فضیلتها و تباهی ها در همه جا شناور بودند .

آنها از بیکاری خسته و کسل شده بودند . روزی همه فضائل و همه تباهی ها دور هم جمع شدند خسته تر و کسل تر از همیشه .

ناگهان ذکاوت ایستاد و گفت: ((بیائید یک بازی بکنیم مثلا قائم با شک))

همه از این پیشنهاد شاد شدند و دیوانگی فورا فریاد کشید من چشم میگذارم . من چشم میگذارم . و از انجایی که هیچکس نمیخواست دنبال دیوانگی بگردند او چشم بگذارد و دنبال آنها بگردد . دیوانگی چشم گذاشت

...یک...دو...سه... همه رفتند جایی پنهان شدند . لطافت خود را به شاخه ماه آویزان کرد . هوس به مرکز زمین رفت . خیانت داخل انبوهی از زباله پنهان شد . اصالت در میان ابرها مخفی شد . دروغ گفت زیر سنگی پنهان می شوم . اما به ته دریا رفت . طمع داخل کیسه ای که خودش دوخته بود مخفی گشت . همه پنهان به جز عشق که همواره و دو دل بود و نمیتوانست تصمیم بگیرد و جای تعجب هم نیست . چون می دانیم که پنهان کردن عشق مشکل است . در همین حال دیوانگی به شماره ۱۰۰ رسید و در همین حال عشق پرید و در بین یک بوته گل رز پنهان شد .

دیوانگی گفت: دارم می آیم دارم می آیم و اولین کسی که پیدا کرد تنبلی بود . زیرا تنبلی تنبلی اش آمده بود جایی پنهان شود . بعد لطافت را یافت که به شاخ ماه آویزان بود . همه را پیدا کرد به جز عشق نا امید شده بود . حسادت گفت: تو باید گل رز را پیدا کنی که عشق دربوته گل رز پنهان شده . دیوانگی شاخه چنگک مانندی را از درخت کند و با شدت و هیجان آن را در بوته گل رز فرو برد و دوباره تا با صدای ناله ای متوقف شد . عشق از بوته بیرون آمد با دستهایش صورت خود را پوشانده بود و از میان انگشتانش قطرات خون بیرون می زد . شاخه ها به چشمان عشق فرو رفته بود و او نمی توانست جایی را ببیند او کور شده بود . دیوانگی فریاد کشید . من چه کردم چه کردم چگونه می توانم تو را درمان کنم عشق پاسخ داد تو نمیتوانی مرا درمان کنی . اما اگر می خواهی کاری بکنی راهنمای من شو . و اینگونه است که از آن روز به بعد عشق کور است و دیوانگی همراه او .

گل

 

         .      .'                      
          :`...' `.,'  '                
      `.  ' .**.  ; ; ':                
      ` ``:`****,'  .' :                
    ..::.  ``**":.''   `.               
  .:    `: ; `,'        :               
    `:    `   :         ;               
      :   :   :        ;                
      :    :   :     .:                 
       :    :   :..,'  ``::.            
        `....:..'  ..:;''               
        .:   . ...::::                  
       ,'''''``:::::::                  
                 `::::                  
                   `::.                 
                    `::                 
             . ,.    ::::'      ,..     
           .'.'  ``.  ::      .'.. `.   
          '        .: ::    ,'.'     .  
        .' ,'    .::::::   ,.'    .:::. 
      .' .'  ..:'     ::: .,   .;'     ~
     ,;::;.::''        ::.:..::'        
    ~                  ::;'             
                       ::               
                     ,:::               
                       ::.              
                       `::              
                        ::              
                        ::              
                        ::              
                        ::          

اگر زندگی یک. پرتقال در دستتان نهاد، آن را پوست بکنید و به دنبال دوستی باشید تا با او قسمت کنید

هروقت که دل کسی را شکستید روی دیوار میخی بکوب تا ببینی که چقدر دل شکستی هروقت که دلشان را بدست آوردی میخی را از روی دیوار بکن تا ببینی که چقدر دل بدست آوردی اما چه فایده که جای میخ ها بر روی دیوار می ماند

دوست داشتن درست مثل ایستادن در سیمان خیس میمونه که هر چه بیشتر توش بمونی سخت تر جدا میشی، و اگر هم بتونی ازش بیرون بیای حتما رد پات باقی میمونه

فرشته

روزی فرشته ای عاشق خورشید شد .بال زد و رفت به سمت آن.
ولی همینکه نزدیک شد ، خورشید بالهای او را سوزاند . فرشته
صبر و تحمل کرد ، تا بالهایش ترمیم شدند. و دوباره به سمت
خورشید بال زد . و باز خورشید بال های اورا سوزاند .
فرشته تصمیم گرفت ، به جای نزدیک شدن به آن در نور خورشید
بایستد و قلبش را از جنس آفتاب کند .
ایستاد و از نور خورشید نگاه کرد و دید قلب آسمان آبی است ،
چهره مردانگی سبز ، حتی احساس روشن خورشید را لمس کرد.
فرشته هیچگاه چشم هایش را از سوی خورشید بر نگرفت!!!!!
خورشید راز بزرگی را برای فرشته آشکار کرد !
راز یکرنگی ، پاکی و راستی .
هیچ واژه سرزنش کننده ای نمی توانست او را آزار دهد . چون
افسون محبت و گرمای او بود . فرشته خوشحال بود چون هنوز
قلبش زنده و بالدار بود .
 
آری مهربانم ، آن فرشته من بودم و آن خورشید تو .
از آن روز من تو را با نامهایی صدا می زنم که هیچکس جز
الهه زیبایی معنای آنها را نمی داند .

این یک متن خوشبختی است : ...

 

1- به آدمها بیشتر از اون چیزی که انتظار دارند بده و با خوشرویی انجام بده.

2- با یک نفر ازدواج کن که تو با اون از خودت با لذت صحبت کنی وقتی پیر شدی این خصوصیت از همه چیز مهمتر هست.
3- هرچیزی را باور نکن یا اینکه با تمام پشتکار زحمت بکش یا هراندازه که لازم هست بخواب.
4- وقتی به کسی می گویی تو را دوست دارم منظورت هم همان باشد.
5- وقتی به کسی می گویی متاسفم توی چشمهای او نگاه کن.
6- حداقل شش ماه نامزد باش قبل از اینکه ازدواج کنی.
7- به عشق از نگاه اول معتقد باش.
8- هرگز به آرزوهای دیگران نخند کسانی که آرزو ندارند چیز زیادی ندارند.
9- عمیق و با گرمی عاشق باش ممکن است قلبت بشکند ولی این تنها راه زندگی کامل است .
10- در هنگام سوء تفاهم منصفانه مجادله کن و لطفا توهین نکن.
11- افراد را از روی خانواده آنها نسنج.
12- آهسته صحبت کن ولی سریع فکرکن.
13- وقتی کسی از تو سوالی پرسید که تو جواب نمی خواهی بدهی اول تبسم کن و بعد بپرس چرا می خواهی این را بدانی.
14- در نظر داشته باش که عشق بزرگ و موفقیت بزرگ به همراه ریسک بزرگ است.
15- وقتی عطسه کردن کسی را می شنوی بگو سلامت باشی.
16- وقتی از کسی شکست خوردی از آن شکست درس یاد بگیر .
17- سه چیز مهم یادت نره : احترام و عزت به خودت ، احترام به دیگران ،مسئولیت در برابر تمام اعمال خودت .
18- هرگز اجازه نده که یک دعوای کوچک یک دوستی بزرگ را خطشه دار کنه.
19- وقتی متوجه یک اشتباه شدی آنرا به سرعت درست کن.
20- وقتی گوشی تلفن را برمی داری لبخند بزن شخص پشت خط از صدایت متوجه می شود.
21- زمانی هم با خودت به سر ببر .


رویش عشق سر آغاز کتاب من و توست
گوش کن

این صدای دل یک بلبل مست
در تمنای گلی است
که به او می گوید
تا ابد
لحظه به لحظه دل من
با همه مستی و شیدایی و عشق
همه تقدیم تو باد

Upgrade your email with 1000's of emoticon icons

خدایا در زندگی هر گز از یاد نمی برم
گرچه والدینم موهبت تولد در این دنیا را به من عطا کردند.
اما تو هستی که موهبت زندگی جاودانه را به من می بخشی!
خدایا !اگر با من باشی
چه کسی می تواند علیه من باشد؟

از دوست داشتن گفتم ازمن بیزار شدی . ازعشق گفتم از من متنفر شدی .

از ماندن گفتم ازمن دور شدی تو ای دوست بیا به من بیاموز چگونه دوست داشتن را . بیاموز معنی عشق را وهمیشه درکنارم بمانUpgrade your email with 1000's of emoticon icons

من یک عاشقم ...

 خیلی زیبا بود.زیبایی اش در همان لحظه اول تمام وجودم را تسخیر کرد.
آنقدر زیبا بود که دلم نمی خواست حتی لحظه ای چشم از چشمانش بردارم.
چشم هایش آیینه زندگی بود.سرشار از صداقت و یکرنگی.
احساس می کردم که او لیاقت به دست آوردن همه چیز را دارد.
احساس می کردم تمام کائنات فقط به خاطر او در گردش و تکاپو هستند.
اگر به خودش ایمان پیدا می کرد می توانست حتی کوه ها را جابه جا کند.
در مقابل ایمان و اراده او همه کاری شدنی بود.
ارزش او بیش از این بود که لحظه هایش را با ناراحتی های عادی روزمره ام غم انگیز کنم.روح یگانه و خلاق و بی انتهای او در قالب جسمی دوست داشتنی در این دنیا نمایان شده بود.
و این فرشته زمینی تمام وجودم را از عشق خود لبریز کرد.
به نظر من او ارزشمندترین کسی است که هرروز در آیینه نصب شده به اتاقم می بینم.آخر من عاشق کسی هستم که هر موقع در آیینه نگاه می کنم با چشم هایش
به من سلام می کند.دوستت دارم ای فرشته زمینی.

روز قسمت

روز قسمت بود. خدا هستی را قسمت می کرد

خدا گفت:چیزی از من بخواهید, هر چه که باشد, شما را خواهم داد. سهمتان را از هستی طلب کنید که خدا بسیار بخشنده است
و هر که آمد, چیزی خواست؛ یکی بالی برای پریدن, دیگری پایی برای دویدن. یکی جثه ای بزرگ خواست و آن یکی چشمانی تیز. یکی دربار را انتخاب کرد و یکی آسمان را

در این میان کرمی کوچک جلو آمد و به خدا گفت :خدایا, من چیز زیادی از این هستی نمی خواهم. نه چشمانی تیز و نه جثه ای بزرگ, نه بالی و نه پایی, نه آسمان و نه دریا

تنها کمی از خودت, تنها کمی از خودت به من بده
و خدا کمی نور به او داد
نام او کرم شب تاب شد

خدا گفت:آن که نوری با خود دارد, بزرگ است. حتی اگر به قدر ذره ای باشد. تو حالا همان خورشیدی که گاهی زیر برگی کوچک پنهان میشوی. و رو به دیگران گفت:کاش می دانستید که این کرم کوچک بهترین را خواست, زیرا که از خدا جز خدا نباید خواست

زندگی....

زندگی را دیدی گفت که: من دلالم
در به در،در پی بدبختیها می گردید
تا اسارت بخرد
راستی را دیدی که گدایی میکرد؟
و فریب، پادشاهی می کرد.
آه،دیدی؟دیدی..........
ای عفیف به چه می اندیشی
قفل ها!؟
دست های آزاد
برترین هدیه به دیوارو غل و زنجیرند
ای عفیف قفل ها واسطه اند
قفل ها، فاسق شرعی در و زنجیرند
قفل ها.......!
راستی واسطه ها هم گاهی حق دارند
رمز آزادی در چنبر هر زنجیریست
قفل هم امیدی ست
قفل یعنی که کلیدی هم هست  
قفل یعنی که کلید

ای سهراب

با تو ام ای سهراب
ای به پاکی , چون آب
یادته گفتی بهم؟ ...
تا شقایق هست زندگی باید کرد
نیستی سهراب ببینی
که شقایق هم مرد
دیگه با چی, دلی رو خوش کرد؟
یادته گفتی بهم؟ ...
اومدی سراغ من
نرم و آهسته بیا
که مبادا ترکی برداره
چینی نازک تنهایی تو
اومدم آهسته
نرمتر از یک پر قو
خسته از دوری راه
خسته و چشم به راه
یادته گفتی بهم؟ ...
عاشقی یعنی دچار
فکر کنم شدم دچار
تو خودت گفتی ...
چه تنهاست
ماهی اگه دچار دریا باشه
آره
تنها باشه
یار غم ها باشه
یادته میگفتی؟ ...
گاه گاهی قفسی میسازم
میفروشم به شما
تا با آواز شقایق که در آن زندانیست
دل تنهاییتان تازه شود
دیگه حتی اون شقایق که اسیر قفسه
سهراب
ساحل یک نفسه
نیست که تازه کنه
این دل تنهایی من
پس کجاست اون قفس شقایقت؟
منو با خودت ببر به قایقت
راست میگفتی
کاش که مردم دانه های دلشان پیدا بود
آره
کاشکی دلشون شیدا بود
من به دنبال یه چیز بهترینم سهراب
تو خودت گفتی بهم ...
بهترین چیز رسیدن به نگاهیست که از حادثه عشق تر است

لیلی و مجنون

خدا گفت :لیلی یک ماجراست ، ماجرایی آکنده از من .
ماجرایی که باید بسازیش .
شیطان گفت : تنها یک اتفاق است . بنشین تا بیفتد .
آنان که حرف شیطان را باور کردند ، نشستند
و لیلی هیچ گاه اتفاق نیافتاد .
مجنون اما بلند شد ، رفت تا لیلی را بسازد .
خدا گفت : لیلی درد است ، درد زادنی نو ، تولدی به دست خویشتن .
شیطان گفت : آسودگی ست . خیالی ست خوش .
خدا گفت : لیلی ، رفتن است ، عبور است و رد شدن .
شیطان گفت : ماندن است . فرو ریختن در خود .
خدا گفت : لیلی جستجوست . لیلی نرسیدن است و بخشیدن
شیطان گفت : خواستن است . گرفتن و تملک .
خدا گفت : لیلی سخت است . دیر است و دور از دست .
شیطان گفت : ساده است . همین جا و دم دست.
و دنیا پر شد از لیلی های زود  . لیلی های ساده اینجایی .
لیلی های نزدیک لحظه ای .
خدا گفت : لیلی زندگی است . زیستنی از نوعی دیگر .

لیلی جاودانه شد و شیطان دیگر نبود
مجنون ، زیستنی از نوعی دیگر را برگزید و می دانست که لیلی تا ابد طول می کشد
لیلی گریه کرد.
لیلی گفت : امانتی ات زیادی داغ است . زیاد تند است .
خاکستر لیلی هم دارد می سوزد ، امانتی ات را پس می گیری ؟
خدا گفت : خاکسترت را دوست دارم ، خاکسترت را پس می گیرم .
لیلی گفت : کاش مادر می شدم ، مجنون بچه اش را بغل می کرد .
خدا گفت: مادری بهانه عشق است ، بهانه سوختن ؛ تو بی بهانه عاشقی ، تو بی بهانه می سوزی .
لیلی گفت : دلم می خواهد ، ساده ، بی تاب ، بی تب
خدا گفت : اما من تب و تابم ، بی من می میری
لیلی گفت : پایان قصه ام زیادی غم انگیز است ، مرگ من ، مرگ مجنون ، پایان قصه ام را عوض می کنی ؟
خدا گفت : پایان قصه ات اشک است . اشک دریاست ؛
دریا تشنگی است و من تشنگی ام ، تشنگی و آب
. پایانی از این قشنگتر بلدی ؟
لیلی گریه کرد . لیلی تشنه تر شد .
خدا خندید
خدا گفت : زمین سردش است . چه کسی می تواند زمین را گرم کند ، لیلی گفت : من .
 خدا شعله ای به او داد . لیلی شعله را توی سینه اش گذاشت .
 سینه اش آتش گرفت . خدا لبخند زد . لیلی هم .
خدا گفت : شعله را خرج کن . زمین ا م را به آتش بکش.
لیلی خودش را به آتش کشید . خدا سوختنش را تماشا می کرد .
لیلی گر می گرفت .خدا حافظی می کرد .
لیلی می ترسید . می ترسید آتش اش تمام شود
. لیلی چیزی از خدا خواست . خدا اجابت کرد .
مجنون سر رسید . مجنون هیزم آتش لیلی شد . آتش زبانه کشید . آتش ماند . زمین خدا گرم شد .
خدا گفت : اگر لیلی نبود ،
 زمین من همیشه سردش بود