عاشقانه
عاشقانه

عاشقانه

به من گفت....

به من او گفت فردا می رود اینجا نمی ماند

و پرسیدم دلم او گفت نه تنها نمی ماند

به او گفتم که چشمان تو جادم کرده این دل را

و گفت این چشمها تا ابد زیبا نمی ماند

به او گفتم دل دریایی ام قربانی چشمت

ولی او گفت که این دل دائما دریا نمی ماند

به او گفتم که هر شب بی نگاه تو شب یلداست

ولی او گفت کمی که بگذرد یلدا نمی ماند

به او گفتم که کم دارد تو را رویای کمرنگم

و پاسخ داد او در عصر ما رویا نمی ماند

و حق با اوست عاشق شو همین و هر چه باداباد

چرا که در مسیر راه , عاشقی باقی نمی ماند

باورم نمی شود

باورم نمی شود تو از من گذشته باشی

باورم نمی شود تو رفته باشی

صدای گریه ی من تو را راضی نکرد

قطره قطره ی اشکم دل سنگ را سوزاند

ولی دل تو را نرم نکرد

باورم نمی شود که حتی پشت سرت را هم نگاه نکردی

باورم نمی شود که فریادم را نشنیده باشی

باورم نمی شود که رفته باشی

من هنوز نا باورم

ولی یاد گرفتم که عاشق نباشم

یاد گرفتم دل شکستن را

یاد گرفتم سنگ شدن را

پس می شکنم قلب های عاشق را

قلب من دیگر از گوشت و خون نیست

قلب من از سرب است

وجودم شعله ور از آتش نفرت

که می سوزاند جان ها را

حال باور می کنم مرگ تورا

زیرا باور کردم مرگ قلبم را

مرگ قلبم را

و روی سنگ قبرم نوشتم شعر تو را

به خودش می پیچید، دلش سیاه سیاه شده بود، غمگین غمگین، داشت بلند بلند ناله می کرد، همه صدای ناله هاش رو می شنیدن، ناگهان بغضش رو شکست و شروع کرد به گریه کردن، بد جوری گریه و زاری می کرد، دل منم گرفت، رفتم باهاش هم دردی کنم، خیلی دلداریش دادم، اما فایده نداشت، همینطور اشک می ریخت، منم دیگه نتونستم دردم رو پنهان کنم، منم شروع کردم به فریاد زدن، بی صدا در خودم فریاد می زدم، کم کم شروع کردم، پا به پای اون اشک می ریختم، یه دفعه به یاد عشقم افتادم، بازم به یاد دروغ های اون آدم بی معرفت، آدمی که هرگز عمق عشق من رو باور نکرد، زار زار گریه کردم، نا خود آگاه، تصمیم گرفتم یه بار دیگه صداش رو بشنوم، می دونستم که شنیدنش دیگه مثل همیشه بهم آرامش نمیده، ولی می خواستم برای آخرین بار هم که شده طنین صداش توی گوشم بپیچه، تلاش خودم رو کردم اما فایده نداشت، نشد که نشد، نا امید شدم، بر گشتم، درسته که توی آخرین نامش بازم دروغ نوشته بود، اما با صراحت گفته بود که منو نمی خواد، کاش که همین رو از اول گفته بود، کاش که باهام می نشست یه گوشه و دلایلش رو برام توضیح می داد، اما این کار رو نکرد، مهم نیست، در اون لحظه اونم به خاطرات تلخ زندگیم پیوست و رفت، برای همیشه از سر راهش رفتم کنار، همینطور اشک می ریختم، آسمون هنوز داشت با من گریه می کرد، تازیانه های قطره های سنگینش بد جوری به وجودم ضربه می زد، هر دو گریه کردیم، زیاد زیاد، کم کم سبک شدم، اونم سبک شد، کم کم ابرای سیاه از دلش بیرون رفتن و نور قرمز رنگ غروب خورشید از لا به لای درختا روی صورتم افتاد، زمین برق می زد، برگای درختا می درخشیدن، دستی به صورتم کشیدم و راه افتادم و برگشتم، توی راه دوباره دلم گرفت، وقتی آسمون حال و روزم رو دید، دوباره پر از ابرای سیاه شد و بازم شروع کرد به ناله کردن...

مرا کم دوست داشته باش اما همیشه  دوست داشته باش

مرا کم دوست داشته باش

اما همیشه داشته باش!

این وزن اواز من است

عشقی که گرم و شدید است

زود می سوزد و خاموش می شود

من سرمای تو را نمی خواهم

و نه ضعف یا گستاخی ات را

عشقی که دیر بپاید

شتابی ندارد

گویی که برای همه عمر وقت دارد

مرا کم دوست داشته باش اما همیشه داشته باش

این وزن اواز من است

اگر مرا بسیار دوست داری

شاید حس تو صادقانه نباشد

کمتر دوستم بدار

تا عشقت ناگهان به پایان نرسد

من به کم هم قانعم

و اگر عشق تو اندک اما صادقانه باشد

من راضی ام

دوستی پایدار از هر چیزی بالاتر است

مراکم دوست داشته باش اما همیشه دوست داشته یاش!

این وزن اواز من است

بگو تا زمانی که زندهای دوستم داری !

و من تمام عشق خود را به تو پیشکش می کنم

تا زمانی که زندگی باقی است

هرگز تو را فریب نمی دهم

چه اکنون

و چه بعد از مرگ

همیشه با تو صادق خواهم ماند

و امروز در بهار جوانی ام

عشقم به تو اطمینان می بخشد

مرا کم دوست داشته باش اما همیشه داشته باش

این وزن اواز من است

عشق پایدار لطیف و ملایم است

و در طول عمر ثابت قدم

با تلاش صادقانه

چنین عشقی به من هدیه کن

و من با جان خود

از ان نگهداری خواهم کرد

در خشکی یا دریا

در هر جا

و در هر اب و هوا

عشق پایدار ثابت و همیشگی است

مرا کم دوست داشته باش اما همیشه داشته باش

این وزن اواز من است

همان گونه که وزن زندگی است.......

عشق

عشق هرگز نمی میرد

عشق کودکی سر به هواست

که قولش را زود فراموش می کند

کور و کر است وقتی چیزی می خواهد

و هرگز از خواسته اش نمی گذرد

ارزویش زمان نمی شناسد

و به شادیش اعتمادی نیست

و با یک جهان نا امیدی به پیش می تازد

و با بازیچه ای از دست می رود

اما نباید از نام عشق سو استفاده کرد

و هر خواهش کودکانه ای را

به عشق تعبیر کرد

عشق واقعی اتشی دیر پاست

که همیشه در جان شعله می کشد

نه رنگ می بازد نه سرد می شود و نه می میرد

و هرگز به چیز دیگر بدل نمی شود

آری....

آری،آغاز دوست داشتن زیباست


گر چه پایان راه نا پیداست


من دیگر به پایان راه نمی اندیشم


که همین دوست داشتن زیباست

وقتی..........

 

 

وقتی گریه کردم گفتند بچه ای

  وقتی خندیدم گفتند دیوونه ای

وقتی جدی بودم گفتند مغروری

 وقتی شوخی کردم گفتند سنگین باش

   وقتی حرف زدم گفتند پر حرفی

  وقتی ساکت شدم گفتند عاشقی

حالا هم که عاشقم می گویند: گناهه

در تو چون روح تو گم می شوم -آری- پس از این

تا مرا مثل خودت دوست بداری پس از این

دستهایت را - بی دغدغه - باید با من

گوشه باغچه خانه بکاری پس از این

همه گفتند که عاشق نشو حالا که شدی

باید این مرحله را تاب بیاری پس از این

چه زود گذشت.................

خیلی دوستت دارم خیلی زیاد

                         چه زود گذشت با هم بودن

                                                       چه زود گذشت ..............

به گل گفتم: عشق چیست؟

 گفت: از من خوشگل تر پروانه است

 به پروانه گفتم عشق چیست ؟

گفت : از من زیبا تر شمع است

 به شمع گفتم : عشق چیست ؟

 گفت : از من سوزان تر عشق است

 به عشق گفتم : آخر تو چیستی ؟

 گفت نگاهی بیش نیستم!!

آخرین لحظه .......


 
زندگی ساختن را یاد گرفته ایم اما نه زندگی کردن را ، تنها به
 
زندگی ، سالهای عمر را افزوده ایم نه زندگی را به سالهای عمرمان.
 
بیشتر خرج می کنیم اما کمتر داریم بیشتر می خریم اما کمتر لذت می بریم .
 
ما تا ماه رفته و برگشته ایم ، اما قادر نیستیم برای ملاقات همسایه جدیدمان
 
از یک سوی خیابان به آن سو برویم .
 
بیشتر می نویسیم اما کمتر یاد می گیریم ، بیشتر برنامه می ریزیم اما کمتر
 
به انجام می رسانیم .
 
فضای بیرون را فتح کرده ایم اما نه فضای درون را ،‌ ما اتم را شکافته ایم
 
اما نه تعصب خود را .
 
عجله کردن را آموخته ایم ، نه صبر کردن را .
 
درآمدهای بالاتری داریم اما اصول اخلاقی پایین تر ، فرصت بیشتر اما
 
تفریح کمتر ، درآمد بیشتر اما طلاق بیشتر ، منازل رویایی اما خانواده ای
 
از هم پاشیده ......
 
زندگی فقط حفظ بقا نیست ، بلکه زنجیره ای از لحظه های لذت بخش است
 
زمان بیشتری را با خانواده و دوستانتان بگذرانید و جاهایی را که دوست
 
دارید ببینید ، در ایوان بنشینید و منظره را تحسین کنید .
 
عباراتی مانند : یکی از این روزها و روزی را از فرهنگ لغت خود
 
خارج کنید .
 
 بیایید نامه ای را که قصد داشتیم ، یکی از این روزها بنویسیم همین
 
امروز بنویسیم .
 
بیایید به خانواده و دوستانمان بگوییم که چقدر آنها را دوست داریم .
 
هیچ چیزی را که می تواند به خنده و شادی شما بیفزاید به تاخیر نیندازید .
 
هر روز ، هر ساعت و هر دقیقه خاص است و شما نمی دانید که شاید
 
آن می تواند *آخرین لحظه* باشد .

 

از سر خشم مشتی به دیوار کوفتم در تاریکی
به جای انگشتانم قلبم درد گرفت !
چراغ را روشن کردم ...
دیدم مشت بر آینه کوفته ام !

 

     
     



عشق این است ...

عشق پرنده ای زرین است که از آن می توان بر هویت زندگی نگریست
و دریچه ای رو به خوشبختی دید.
عشق عینکی است که از ورای آن زندگی زیباست و معشوق زیباترین.
عشق رویایی است شیرین که بین عاشق و معشوق دیده می شود.
آری عشق دریایی است که غریق در آن به زندگی دست می یابد و در
آن جز پری ماهی زندگی نمی کند.  

نوشته شده توسط یکی از دوستانم

عشق یعنی...

عشق یعنی همچو من شیدا شدن

                                                عشق یعنی قطره دریا شدن

عشق یعنی یک شقایق غرق خون

                                               عشق یعنی درد محنت در درون

عشق یعنی سوز نی آه و شبان

                                               عشق یعنی معنی رنگین کمان