تنها از شعر و سکوت می خوانم
تنها لب حوض
خیره به گردش ماهی ها میمانم
ای تنها
می دانم که تنهایی و
تنها با تنهایی خود سیر می کنی
بیا و
تنهاییم را در آغوش گیر
که تنها با تنها دگر تنها نیست...
تنها از شعر و سکوت می خوانم
تنها لب حوض
خیره به گردش ماهی ها میمانم
ای تنها
می دانم که تنهایی و
تنها با تنهایی خود سیر می کنی
بیا و
تنهاییم را در آغوش گیر
که تنها با تنها دگر تنها نیست...
آدرس عشقو نپرس پا توی این راه نذار
تو نیمه راه میمونی تشنه تو یک شوره زار
عشق و محبت کجاست ؟حوابو خیلال و رویاست
به حرف دل گوش نده تا داری راه فرار
عشق یه جور سرابه ..حباب روی آبه
از دور یه قصر نوره ..از روبه رو خرابه
ندیذم عاشقی رو که روی خوش ببینه
کسی از باغ محبت گل عشق بچینه
عشق یه جور افسونه برای غاشق
پیله شیطونه یرای عاشق
من معنی بودن را از نبودن تو احساس می کنم
من ثانیه ها را با لحظه های تنهایی خود معنی می کنم
من روز را با طلوع چشم خمار تو پیدا می کنم
من عشق را از وقتی که تو رفتی ادراک می کنم...
پنداشتی آتش عشقی که در دلم افروختی
...
تو ندانستی که دستان سردمن
جویای گرمی تپشهای قلب تو بود ؟
...
و یا تو ندانستی
که عشق من،نه هوس
تو بنیادم را به غم ، گفتارم را به غم
و نفسهایم را به آه آمیختی
من ، تو را به سرنوشت...
نامت را به یاد ...
و خاطره ات را به باد می سپارم...!
هر که رفت
پاره ای از دل ما را با خود برد
اما
او که با ماست
او که نرفته است
از او بپرسید که چه می کند با دل ما
ای شمع آهسته بسوز که شب دراز است هنوز
ای اشک آهسته بریز که غم زیاداست هنوز
شمع سوزان توام اینگونه خاموشم نکن
در کنارت نیستم اما فراموشم مکن
به او بگوئید که دوستش دارم! هر چه گفتم و هر چه سوختم و ساختم بیهوده بود... هر چه به او گفتم دوستش دارم انگار یک خواب بود و هر چه با عشق و احساس او سوختم و ساختم پوچ پوچ بود.... دیگر نمیدانم چگونه باید از آنکه دوری بگویی که دوستش داری.. تو بگو ای قلب عاشق من ، چگونه باید این دوست داشتن را ابراز کنی؟ من هستم و یک قلب سرخ ، که درون قلب سرخ یک دنیا محبت و عشق نهفته است و ما تو را دوست میداریم ، گرچه تو این دوست داشتنمان را باور نداری .... کاش میدانستی قلبم یک آرزو دارد و تنها آرزویش تویی! کاش میدانستی قلب مجنونم، یک معشوق دارد و تنها لیلای آن تویی! کاش میدانستی که قلبم تنها یک احساس دارد و آن احساس پاک، تنها برای تو هست.... و ای کاش میدانستی که قلب عاشقم تنها یکی را دوست میدارد و آن تویی! تویی و آن قلب مهربانت و یک دنیا احساس پاک در وجودت! منی که مدتها به انتظار تو در جاده تنهایی ها نشسته بودم ، منی که مدتها بود از خدای خویش آرزوی تو را داشتم ، و منی که لحظه ها و ثانیه ها به یاد تو و به انتظار تو مینشستم چگونه بگویم که دوستت دارم؟ آهای ای دو چشم خیس من ، دو چشمی که شب و روز برای او اشک ریختید ، و تا سحرگاه به یاد او به آسمان عاشقی ، به مهتاب و ستارگان نگاه می انداختید ، و ای دو چشمی که مرا عاشق او کردید و مرا در دنیای عاشقی اسیر کردید شما به او بگویید که دوستش دارم... آری به او بگویید که خیلی دوستش دارم.... |
و خداوند فرمود .......
در دستانم دو جعبه دارم که خدا آنها را به من هدیه داده است .
او به من گفت :
غمهایت را در جعبه سیاه و شادیهایت را در جعبه طلایی جمع کن .
من نیز چنین کردم و
غمهایم را در جعبه سیاه ریختم و شادیهایم را در جعبه طلایی !
با وجود اینکه جعبه طلایی روز به روز سنگین تر می شد
اما از وزن جعبه سیاه کاسته می شد !
در جعبه سیاه را باز کردم و با تعجب دیدم که ته آن سوراخ است !!!
جعبه را به خدا نشان دادم و گفتم : پس غمهای من کجا هستند ؟!
خداوند لبخندی زد و گفت : غمهای تو این جا هستند ، نزد من !
از او پرسیدم : خدایا ، چرا این جعبه ها را به من دادی ؟
چرا این جعبه طلایی و این جعبه ی سیاه سوراخ را ؟
و خدا فرمود :
بنده ی عزیزم ، جعبه ی طلایی مال آنست که قدر شادیهایت را
بدانی و جعبه سیاه ، تا غمهایت را رها کنی
ویلیام شکسپیر میگه: کسی را که دوسش داری ازش بگذر، اگه قسمت تو باشه بر می گرده ، اگر هم بر نگشت حتماً از اول مال تو نبوده پس بهتر که رفت
سعی کن به کسی که تشنه ی عشق است دل نبندی ، سعی کن به کسی که لایق عشق است دل ببندی چون تشنه ی عشق روزی سیراب خواهد شد
1000بار 900 جمله عاشقانه را 800 جای مختلف به 700 زبان پیش 600 نفر مطرح کردم.500 نفر از آنان 400 تای آن را به 300 زبان در 200 برگ ترجمه کردندو من آن را 100بار برای شما در 90 روز روزی 80 بار خواندم و 70 جمله آن را 60 بار در 50 روز 40 بار برای خودت تکرار کردی30تای آن را با 20 بار آموختی10 بار از اما 9 سؤال کردم 8 مرتبه 7 سؤال من را6 بار در فاصله 5 روز جواب دادی4 بار شما را در 3 جادعوت کردم 2 بار تمنا کردم تا 1 بار بگویم:
دوستت دارم
شبی بارانی
و رسالت من این خواهد بود
تا دو استکان چای داغ را
از میان دویست جنگ خونین
به سلامت بگذرانم
تا در شبی بارانی
آن ها را
با خدای خویش
چشم در چشم هم نوش کنیم