یادمه از بچگی یلدا رو از همه مناسبت ها بیشتر دوست داشتم
چون با این که فقط یک شبه
اونم یه شب سرد زمستونی
ولی هر سال این شب شبی هست که با همه کسایی که دوستشون دارم یک جا جمع
می شیم و باهم جشن می گیریم.
امیدوارم همه هر جا که هستن این زیبا ترین شب سال رو با خانواده و همه کسایی که
دوستشون دارن باشن.
هــر چــه مـی گــردم
نگـاهـــم امــا ...
گاهــی حرفــــــــــ می زند
گاهــی فریــاد می کشـــد .....
و من همیشـــــه به دنبــــال کســـی می گردم
کــه بفهمــد یکـــــــــ نگـــاه خستـــه
چــه می خواهـد بگویـد...
سکوت می کنم و عشق، در دلم جاری است
تمام روز، اگر بی تفاوتم؛ اما
شبم قرین شکنجه، دچار بیداری است
رها کن آنچه شنیدی و دیده ای، هر چیز
به جز من و تو و عشق من و تو، تکراری است
مرا ببخش! بدی کرده ام به تو، گاهی
کمال عشق، جنون است و دیگرآزاری است
مرا ببخش اگر لحظه هایم آبی نیست
ببخش اگر نفسم، سرد و زرد و زنگاری است
بهشت من! به نسیم تبسمی دریاب
جهانِ جهنم ما را، که غرق بیزاری است
زندگی باید کرد !
گاه با یک گل سرخ
گاه با یک دل تنگ
گاه با سوسوی امیدی کمرنگ
زندگی باید کرد !
گاه با غزلی از احساس
گاه با خوشه ای از عطر گل یاس
زندگی باید کرد !
گاه با ناب ترین شعر زمان
گاه با ساده ترین قصه یک انسان
زندگی باید کرد !
گاه با سایه ابری سرگردان
گاه با هاله ای از سوز پنهان
گاه باید روئید
از پس آن باران
گاه باید خندید
بر غمی بی پایان
لحظه هایت بی غم
روزگارت آرام
اتاق با تِـمِ سیگار
زندگی با تـمِ پرگار
دُور و تسلسل و تکرار...
آغوش با تـمِ هوای سرد
بن بست و شکنجه و یک مَرد...
عشق با تـم خیانت
خنجر با تـم رفاقت
پدر معلول و دارو و بکارت...
یک پُک عمیق
ویک افسوس در نهایت...
و دنیا هم به رویش نمی آورد این تنـاقض را ...
نه تو می مانی و نه اندوه
و نه هیچ یک از مردم این آبادی...
به حباب نگران لب یک رود قسم،
و به کوتاهی آن لحظه شادی که گذشت،
غصه هم می گذرد،
آنچنانی که فقط خاطره ای خواهد ماند...
لحظه ها عریانند.
مهربان که می شوی
نگرانم می کنی!
موعد نارنج و شکوفه
دلم می لرزد.
آب و آیینه می آوری
و رد می شوی از کنار خاطره هایم
در سکوتی محو.
مهربان که می شوی
بوی رفتن می آید...
می ترسیدم از نبودنت و از بودنت بیشتر!!!
نداشتنت ویرانم میکند و داشتنت متوقفم...
وقتی نیستی کسی را نمی خواهم و وقتی هستی تو را می خواهم...
رنگهایم بی تو سیاه است و در کنارت خاکستری ام...
خداحافظیت به جنونم می کشاند و سلامت به پریشانیم...
بی تو دلتنگم وبا تو بی قرار...
بی تو خسته ام و با تو در فرار...
در خیال من بمان...
از کنار من برو...
من خو گرفته ام به نبودنت!!
رفیق ; وقتی سیگار نمیکشی یعنی درد نداری , یعنی غم نداری...
یا شاید دردهایت مرهمی دارد یا سنگ صبوری...
وقتی سیگار نمیکشی با روح تلاطم و تردید بیگانه ای لابد..
لابد نمیدانی تـــــــلخ یعنی چه...؟
یا شاید میدانی و کسی آرامت میکند...
شاید کسی شیرینیِ تلخی هایت شده...
امـــــــا رفیق... !
گاه انسان به جایی میرسد که هیچکس و هیچ چیز آرامَش نمی کند , به همین یک نخ سیگار
دلخوش است....
اگر سیگاری نیستی و به این نقطه ی گــَــس نرسیده ای
برای ما اندرز , اندر باب مضرات سیگار مده..
ما مدتهاست بُریده ایم....
باران که می بارد
باید آغوشی باشد
پنجرهی نیمه بازی
موسیقی باران
بوی خاک
گره کور دست ها و پاها
گرمای عریان عاشقی
صدای تپش قلب ها
خواب هشیار عصرانه
باران که می بارد
باید کسی باشد
آدمــسـت دیـگر
احـمـق است. . .
گــاهــی دلـــش تـنــگـــ مـی شـود . . .
حـتــی بـــرای اینــکه نیـمـه شب یـواشکی
شـمـــاره ات را بـگـیـــرد صــدایــت را بشنــَـود . . .
و چـه تــــلـخ بــه یــاد می آورد ،
کـه نـبــایـــد صــدایــت را بـشنـــود
و بـــاز هــم سکــوت مـی کنی. .