عاشقانه
عاشقانه

عاشقانه

پر کن پیاله را


پر کن پیاله را


کاین جام آتشین


دیری ست ره به حال خرابم نمی برد !




این جام ها ، که در پی هم می شود تهی !


دریای آتش است که ریزم به کام خویش ،


گرداب می رباید و ، آبم نمی برد !




من ، با سمند سرکش و جادویی شراب ،


تا بی کران عالم پندار رفته ام


تا دشت پرستاره ی اندیشه های گرم


تا مرز ناشناخته ی مرگ و زندگی


تا کوچه باغ خاطره های گریزپا ،


تا شهر یادها …


دیگر شراب هم


جز تا کنار بستر ، خوابم نمی برد !




هان ای عقاب عشق !


از اوج قله های مه آلود دوردست


پرواز کن به دشت غم انگیز عمر من


آنجا ببر مرا که شرابم نمی برد !




آن بی ستاره ام که عقابم نمی برد !


در راه زندگی ،


با اینهمه تلاش و تمنا و تشنگی ،


با اینکه ناله می کشم از دل که : آب … آب !


دیگر فریب هم به سرابم نمی برد !




پر کن پیاله را …


فریدون مشیری






زندگی تکراری


شنیدم آنانکه از گذشته خود عبرت نمی گیرند


چاره ای جز تکرار آن ندارند


و آنجا بود که فهمیدم


چرا زندگی ما تکراری است...


اینو با خودمم و امسال خودم

دوستت دارم هایت را....


دلم برایت تنگ شده ها را...


عاشقت هستم ها را ، خرج کن...!


کسی منتظر شنیدن اینها از زبان توست!


غرور بهمن ماهی بودنت آخر کار دست دلت می دهد....




دلم گرفته ...


دلم گرفته ...


فریاد هم آرامم نمی کند،


باید سیگاری روشن کرد،


قدم زد،


دور شد،


از این شهر،


از مردمانش...


و گم شد،


در تنهایی ...!



بی خیال ! ! !




من خیلی وقته از کسی ناراحت نمی شم..

تمام سختیش یه خنده زورکیه،

و شونه بالا انداختن الکیه...

خیلی وقته خیلی چیزا رو می دونم،

و خودمو میزنم به ندونستن...

سختیش یه لحظه حرف عوض کردنه ،

و بی خیال شدنه...

بی خیال ! ! !

من


چه دوحرفیه وسوسه انگیزیست ...


این من!


نه در پی عشق است نه تشنه ی مهربانی


فراری از پسران مانکن پرست و دختران آهن پرست ...


فقط برای خودم هستم...خوده خودم ! مال خودم !


صبورم و عجول !!


سنگین و سرگردان !!


مغرور ...


با یک پیچیدگی ساده و مقداری بی حوصلگیه زیاد !!!


و برای تویی که چهره های رنگ شده را می پرستی نه سیرت آدمی ؛ هیچ ندارم............


راهت را بگیــر و بـــــــرو


حوالی ما توقف ممنــــوع است !



آتش


فندک رو که می زنم


نمی دونم دارم سیگار اتیش می کنم


یا دارم اتیش دلم رو نگاه می کنم


یادم نیست از کجا آتش گرفت


اولش جرقه بود


اما حالا


حریقی که هر روز یه قسمت تازه رو درگیر میکنه


و من تماشاچی این خودسوزی شدم


جز همان یک نفر !



بعضی وقت ها چیزی می نویسی از دلت

برای یه نفر

اما دلت می گیرد ،

چشمانت پر از اشک می شود ،

قلبت خالی می شود

وقتی یادت می آید ،

همه آن را می خوانند و می پسندند

جز همان یک نفر !

بی تو تنها مانده ام


ای تو آمده از شهر دلربایی

ای تو از جانم گرفته غم بی صدایی

من با تو آمدن را دوست دارم

من دوست داشتنم را با تو دوست دارم

من آسمانم را برای تو کنار گذاشته بودم

تو رفتی بی من ، من بی تو تنها مانده ام

تو یک شهر بودی ، من یک کوچه پر از برگهای تنهایی

ای تو از سکوت جان گرفته جان من را با سکوت خویش نگیر

جای پاهایت از کوچه خیالم رد گم نکردند

بی تو تنها مانده ام

دلم گرفته ...


دلم گرفته ...


فریاد هم آرامم نمی کند،


باید سیگاری روشن کرد،


قدم زد،


دور شد،


از این شهر،


از مردمانش...


و گم شد،


در تنهایی ...!



دلم گرفته ...


دلم گرفته ...


فریاد هم آرامم نمی کند،


باید سیگاری روشن کرد،


قدم زد،


دور شد،


از این شهر،


از مردمانش...


و گم شد،


در تنهایی ...!