-
شاید
جمعه 12 خردادماه سال 1385 19:21
یک روز شاید یک روز که آفتاب گیسوی نقرهای دماونده پیر را نوازش می کند در یک غریو تند رو بارانی در یک نسیم نوازشگربهار شاید ... همراه پروازه پرستوی عاشقی لبخند به سرزمینه دله سوخته من باز گردد
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 10 خردادماه سال 1385 20:01
من تو را تا بینهایت می پرسیدم ولی هرگز نفمهیدی التماست کردمو و در خود شکستم غرورمو نفهمیدی عاشق نبودی ، تا که بفهمی دردمو ،احساسمو هرگز نخواستی تا که ببینی ناله های قلبمو دلمو شکستی برو، دلمو شکستی برو،برو دیگه نه نمی خوامت دلمو شکستی برو، دلمو شکستی برو،فقط اینه جوابت برو برو،دیگه نه نمیخوامت دلمو شکستی فقط اینه...
-
پرونده پدر؟
چهارشنبه 10 خردادماه سال 1385 19:57
نامت چه بود؟ آدم فرزند؟ من را نه مادری نه پدری، بنویس اولین یتیم خلقت محل تولد؟ بهشت پاک اینک محل سکونت؟ زمین خاک آن چیست بر گرده نهادی؟ امانت است قدت؟ روزی چنان بلند که همسایه خدا،اینک به قدر سایه بختم به روی خاک اعضاء خانواده؟ حوای خوب و پاک ، قابیل خشمناک ، هابیل زیر خاک روز تولدت؟ روز جمعه، به گمانم روز عشق رنگت؟...
-
عشق فرمان داده
چهارشنبه 10 خردادماه سال 1385 19:56
عشق فرمان داده که به تو فکر کنم روز و شب زیر لبم اسم تو رو ذکر کنم دوستم داشته باش ، دوستم داشته باش من به آن می ارزم که به من تکیه کنی گل اطمینان را تو به من هدیه کنی من به آن می ارزم که در این قربان گاه تو به دادم برسی تو نجاتم بدهی از دم بی نفسی تو به آن می ارزی که گریه بارانم را به تو تقدیم کنم تو به آن می ارزی که...
-
اگر چه
چهارشنبه 10 خردادماه سال 1385 19:56
اگر چه من غزلی تلخم که روزگار سرود آن را تو نیز مطلع آن هستی ، شکوه شعر پریشانم ! کدام مصر عزیزت کرد ؟ که بوی پیرهنت را نیز نمی دهی به نسیمی تا ، رسد به خلوت کنعانم به چشمهای غزالینت ، به رنگ و بوی بهارینت که بی تو عین زمستانم ، که بی تو در خط پایانم
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 10 خردادماه سال 1385 19:55
ناباورانه قدم هاشو نظاره می کردم که آروم آروم ازم دور و دورتر می شد .. دلم می خواست فریاد بزنم : نـــــــــــــــــــرو ..... دلش می خواست فریاد بزنم : بمــــــــــــــــــــــون ... ..ولی بغض راه گلومو بسته بود و مجال نمی داد ، با چشمام فریاد کشیدم :بمـــــون ... اما افسوس که هیچ وقت به پشت سرش نگاه نکرد تا فریاد...
-
زمانی که گلدان شکست............
چهارشنبه 10 خردادماه سال 1385 19:55
زمانی که گلدان شکست............ پدر گفت:حیف بود مادر گفت:عمرش کوتاه بود برادر گفت:زیبا بود خواهرم گفت:مال من بود ولی زمانی که قلب من شکست هیچ کس حتی آخ هم نگفت
-
تو
چهارشنبه 10 خردادماه سال 1385 19:53
تو تنها مونس جان و دلم بودی کجا رفتی؟ برایت یک سبد پر از گل عشق آوردم چرا رفتی؟ نگاه من برایت گفت:می خواهم تورا.اما به فریاد نگاه خیس من بی اعتنارفتی از آن روزی که بشنیدی دعای صبحگاهم را شدی از خویشتن مغرور،با باد صبا رفتی تو تنها آشنا بودی ،در این غربت که من بودم زدریای وجود من،مثال ناخدا رفتی نه می گویم که برگردی نه...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 9 خردادماه سال 1385 06:05
دلم آتش می گیرد از نامردمیها ... از بی عشقیها .. از نگاههای سرد در کنار آغوشهای گرم .... دلم .. دلم ... آخ که دلم چه واژه تکراریست !کاشکی همیشه .. هر روز سال بهار بود ... کاشکی دلهای شکسته را راه فراری بود و اصلا کاشکی کسی دلش نمی آمد دلی را بشکند و کاشکی کلمه کاشکی اصلا نبود ! گله ... گله ... شکوه .. اسارت ذهن و شلاق...
-
لیلی نام دیگر آزادی
یکشنبه 7 خردادماه سال 1385 00:21
دنیا که شروع شد زنجیر نداشت خدا دنیای بی زنجیر افرید ادم بود که زنجیر را ساخت شیطان کمکش کرد. دل زنجیر شد زن زنجیر شد دنیا پر از زنجیر شد. و ادم ها همه دیوانه ی زنجیری. خدا دنیا را بی زنجیر می خواست. نام دنیای بی زنجیر اما بهشت است. امتحان ادم همین جا بود. دستهای شیطان از زنجیر پر بود. خدا گفت: زنجیرهایتان را پاره...
-
نفس بکش
شنبه 6 خردادماه سال 1385 17:02
نفس بکش در هوا نفس بکش از نگاه کردن به دور و برت ترسی به دل راه نده اینجا را ترک کن اما مرا ترک نکن به دورو بر نگاه کن و زمین خودت را انتخاب کن برای عمر دراز و پرواز بلندی که داری انتخاب کن و لبخند هایکه بر لب داری و اشک هایی که می ریزی و هر چه را که می بینی و به آن دست می زنی همیشه همه زندگی تو خواهد بود
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 6 خردادماه سال 1385 11:26
رنگها بی رنگ است سایه ای مانده زالوان قشنگ همتی می باید با تو ای دوست که رنگی بزنیم بربهاری که بدست آمده است وسپاریم به دست طوفان همه بد رنگی و زداییم غبار غمر را ورهانیم وجود هم را زین همه دلتنگی
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 5 خردادماه سال 1385 15:50
نور را پیمودیم ، دشت طلا را در نوشتیم افسانه را چیدیم و پلاسیده فکندیم کنار شنزار آفتابی سایه بار ، ما را نواخت ، درنگی کردیم بر لب رود پهناور رمز ، رؤیاها را سر بریدیم ابری رسید و ما دیده فرو بستیم ظلمت شکافت ، زهره را دیدیم و به ستیغ برآمدیم آذرخشی فرود آمد و ما را در نیایش فرو دید لرزان گریستیم ، خندان گریستیم...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 5 خردادماه سال 1385 15:49
عشق مانند ویلون است موزیک آن ممکن است ٬ قطع شود ولی تارهای آن همیشه می ماند عشق مانند جنگ است ، به راحتی شروع میشود اما به سختی پایان میپذیرد عشق تازه از زمین است و عشق کهنه از بهشت وقتی عشق وجود داشته باشد هیچ خانه ای کوچک نیست عشق مانند جیوه در دست است ٬ اگر انگشتان خود را باز نگه داری می ماند ولی اگر دست خود را مشت...
-
صدایم کن
جمعه 5 خردادماه سال 1385 15:49
دل روشنی دارم ای عشق صدایم کن از هر کجا میتوانی صدا کن مرا از صدفهای سرشار باران صدا کن مرا از گلوگاه سبز شکفتن صدایم کن از خلوت خاطرات پرستو بگو پشت پرواز مرغان عاشق چه رازیست بگو با کدامین نفس میتوان تا کبوتر سفر کرد بگو با کدامین افق میتوان تا شقایق خطر کرد مرا میشناسی تو ای عشق من از آشنایان احساس آبم و همسایه ام...
-
بالهایت را کجا جا گذاشتی؟
پنجشنبه 4 خردادماه سال 1385 23:22
بالهایت را کجا جا گذاشتی؟ پرنده بر شانه های انسان نشست . انسان با تعجب رو به پرنده کرد و گفت : اما من درخت نیستم . تو نمی توانی روی شانه من آشیانه بسازی پرنده گفت : من فرق درخت ها و آدمها را خوب می دانم اما گاهی پرنده ها و آدمها را اشتباه می گیرم انسان خندید و به نظرش این خنده دارترین اشتباه ممکن بود پرنده گفت : راستی...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 4 خردادماه سال 1385 23:20
"هیچ کس"، معشوق توست عاشقی می خواست به سفر برود. روزها و ماه ها و سال ها بود که چمدان می بست. هی هفته ها را تا می کرد و توی چمدان می گذاشت. هی ماه ها را مرتب می کرد و روی هم می چید و هی سال ها را جمع می کرد و به چمدانش اضافه می کرد. او هر روز توی جیب های چمدانش شنبه و یکشنبه می ریخت و چه قرن هایی را که ته ته چمدانش جا...
-
فاصله
پنجشنبه 4 خردادماه سال 1385 23:19
عشق درمن فروکش خواهد کرد چرا که تو عاشقم نبودی رنگ چشمانت برایم بی فروغ خواهد شد چرا که عشق را درچشمانم نخواندی صدایت گوشهایم را نوازش نخواهد کرد چرا که زمزمه عشق را درصدایم نشنیدی دستهایت نیز از دستهایم دور خواهد ماند چرا که دستهایم را به گرمی نفشردی تو مغرورتر میشوی ومن عاشق تر تو سنگدل تر ومن مهربان تر غرور در تو...
-
خدا
پنجشنبه 4 خردادماه سال 1385 23:14
در تعطیلات کریسمس، در یک بعد از ظهر سرد زمستانی، پسر شش هفت سالهای جلوی ویترین مغازهای ایستاده بود. او کفش به پا نداشت و لباسهایش پاره پوره بودند. زن جوانی از آنجا میگذشت. همین که چشمش به پسرک افتاد، آرزو و اشتیاق را در چشمهای آبی او خواند. دست کودک را گرفت و داخل مغازه برد و برایش کفش و یک دست لباس گرمکن خرید . آ...
-
سوگند
چهارشنبه 3 خردادماه سال 1385 19:23
سوگند: سوگند به کتابهایی که در قفسه ی کهنه ی کتابخانه ام به من نگاه می کند سوگند به آخرین برگی که از شاخه ی درخت انجیر بر زمین می افتد سوگند به واژه هایی که کبوتر وار به سوی تو پر می کشند به مرغ های آسمان نیم نگاهی هم نمی اندازم و جواب سلام آهوان منتظر را نمی دهم به شرطی که تو در کنارم باشی .( تویی که باید باشی و...
-
بیا....
چهارشنبه 3 خردادماه سال 1385 19:21
قلب من امشب دگر شوری ندارد دست من در دست تو جایی ندارد عشق من خفته است دربالین سردت چشم زیبایت دگر نوری ندارد نگاهت در نگاهم لحظه ای نیست سکوت قلب تو لطفی ندارد دلم میخواست در خلوت بمیرم زبان تلخ تو حرفی ندارد چرا دیگر کلامت آشنا نیست کلام مست تو مستی ندارد چرا دیگر نمیآیی سراغم؟ لبان گرم تو رنگی ندارد چرا در حلقة...
-
کوتاه اما شنیدنی
سهشنبه 2 خردادماه سال 1385 14:17
· زندگی یعنی عشق فرورفتی در آبی که نمی دانی عمق آن چقدر است. · زندگی یعنی باور غیر ممکن ها وقتی که مرگ را از آن غربال کنی. · بهترین و بزرگ ترین بال بال رویاست به شرطی که بدانی تنها تا مسافتی معین و تا زمانی معین می توانی با آن پرواز کنی. · نگاه زبان مخصوصی است که اختیاج به مترجم ندارد. · هیچ گاه فکر نکن آن فدر بزرگ...
-
دروغ
سهشنبه 2 خردادماه سال 1385 00:19
دروغ دروغ میگفت.دیگری را دوست می داشت . بارها گفتم دوستم داری؟گفت:آری تا دیری خاموش بودم ولی آخر از پای شکیب افتادم و گفتم : راست بگو ترا خواهم بخشید آیا دل به دیگری بستی؟ گفت:نه ! فریاد زدم . بگو راستش را هر چه هست ترا خواهم گذشت ..... عاقبت با آرزوی فراوان پیش آمد و گفت : مرا ببخش..... دیگری را دوست دارم گفتم: حال...
-
کویر
سهشنبه 2 خردادماه سال 1385 00:17
دستم را دراز می کنم و تکه ای از ابر بی باران امید را به زیر می آورم و در آسمان خیال رها می کنم تا شاید دوباره بر کویر خشکیده ی احساس ببارد و گلهاى عشق دوباره شکوفا شوند........ هر روز با این رویا دلخوشم اما..... اما می ترسم می ترسم تند باد سرنوشت ابرهای رویاى مرا با خود ببرد و کویر احساسم همیشه کویر بماند .
-
زندگی ......
سهشنبه 2 خردادماه سال 1385 00:17
زندگی ...... زندگی برگ زردی است به نام غم ....... آینه شکسته ای است بنام دل ...... مروارید غلطانی است بنام اشک ....... و نامه سوزناکی است به نام آه .......
-
صندوقچه ی اسرار
سهشنبه 2 خردادماه سال 1385 00:16
هنگامی که پروردگار جهان را خلق می کرد ، فرشتگان مقرب در گاهش را فراخواند . خداوند از فرشتگان مقرب خود خواست در تصمیمش یاری اش دهند که اسرار زندگی را کجا جای دهد یکی از فرشتگان پاسخ داد :در زمین دفن کن. دیگری گفت : در اعماق دریا جای بده . یکی دیگر پیشنهاد کرد : در کوه ها پنهان کن . خداوند پاسخ داد : اگر آنچه را شما می...
-
چه شب هایی
سهشنبه 2 خردادماه سال 1385 00:16
چه شبها بی هدف سپری شد چه روزها بی نصیب گذشت چه واژه ها بی انگیزه با خامه ی تنهایی در هم آمیخت و چه آرزوها در غربت مغرب غروب کرد و چه ناله ها از روی حیا به وجود نپیوست و و و و..... تا تو آمدی و شب را باروز آشتی دادی آمدی و واژه را انگیزه وار ساختی آمدی وناله ها را خندان کردی تنها گویم دوستت دارم
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 2 خردادماه سال 1385 00:15
یاد بگیرید که عشقتان را همچون آبی در کف دست مشاهده نمایید و با آن به نرمی رفتار کنید. تا زمانی که دست شما باز و کمی کف دستتان خمیده باشد، آب در آن باقی می ماند. ولی اگر برای گرفتن آب دستتان را ببندید، آن را از دست خواهید داد. عشق دقیقاً چنین حالتی دارد. Learn to see and treat your love like water in the palm of your...
-
می روم... نمی دانم به کجا...
دوشنبه 1 خردادماه سال 1385 14:12
نمی دانم چه زمان پاهایم عزم بازگشت کنند. نمی دانم وقتی می روم لبخندی بدرقه ام می کند یا نه... نمی دانم وقتی نیستم دلی دلتنگم می شود یا نه... نمی دانم وقتی آمدنم دور شود چشمی چشم انتظارم می ماند یا نه... هیچ نمی دانم. تنها می دانم باید بروم. مراقب دلهایتان باشید... نکند سرمای پاییز بر دلهایتان بنشیند. هر چه باشد...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 1 خردادماه سال 1385 14:08
تنها یک روز در سراسر حیات کافیست نگاه از گذشته برگیر و بر آن غبطه مخور چرا که از دست رفته است در غم آینده نیز مباش؛چرا که هنوز فرا نرسیده است زندگی را در همین لحظه بگذران و آن را چنان زیبا بیافرین که ارزش به یاد ماندن را داشته باشد